هرگز نکوش تا هیچ مسألهٔ روانی را حل کنی. زیرا مسایل روانی چیزی جز توهمات خودساخته نیستند.
و این مسأله ساختن بدان جهت است که بدون مسأله، «خود» اصلاً وجود (توهمی) ندارد!
تو اگر مسایل را نمیخواهی، باید به طور مطلق دل از «خود» برگیری!
(بعضی موضوعات بقدری ظریفاند که توضیح و بیانشان فوقالعاده مشکل است ـ به علت درهمپیچیدگی مسایل): تو اسیر یک شبکهٔ ذهنی به نام «خود» هستی. این شبکه عین رنج است. (به دلیل وابستگی به قضاوت عوامل برونی ـ که نتیجهاش بیریشگی از درون است ـ به دلیل انواع تضادها ـ که نتیجهاش گیر افتادن در یک سرگردانی ملامتآلود و ملالتآلود است!)
حال تصور تو این است که یک ازدواج موفق، شهرت، منصب بالا، ثروت و نظیر اینها آن مسایل و رنجها و ترسها و بلاتکلیفیها را رفع میکند! ولی با توجه به اینکه ساختن این مسایل و رنجها یک تمهید ساختگی و خودخواسته است ـ با هدف حفظ و استمرار «خود» ـ هدف پنهانی تو رفع آن مسایل به وسیله ازدواج و ثروت و غیره نیست. اینها فقط یک نقش تخدیرکننده دارند! اینها هم تخدیرکنندهٔ مسایل قبلی هستند؛ و هم خودشان به صورت مسایل جدید درمیآیند ـ که وسایل تخدیری دیگری را لازم میگردانند!
و مجموعهٔ همهٔ اینها تشکیل یک فضای نامریی یا یک استوانهٔ ذهنی مهآلود، ابری و غیرشفاف را دادهاند که «خود» را درون خود جا داده و آنرا خوابآلودانه پیش میبرند! («خود» و استوانه یکی است!)
(«استوانه» فقط یک تشبیه و تمثیل است. همه چیز مبتنی بر توهم است! و توهم نه میتواند استوانه باشد؛ و نه هیچ چیز دیگر!)