یأس خلاق


   باری، پاسخ بعضی اتهامات حضرات، نیمه‌كاره مانده است.

   شما می‌گویید دید و نظر ما رفتنی‌ها نسبت به زندگی و روابط آن تیره و مأیوسانه است.

   و اما، به عرض مخصوصاً تازه واردین به مهمانی زندگی می‌رسانم كه دید ما ـ كه در اواخر فرصت مهمانی هستیم و دم در خروجی منتظر نوبت رفتنیم ـ نسبت به زندگی و روابط فرق می‌كند با شما همسفران جوان تازه‌وارد. ما انواع دروغ‌ها و فریب‌ها و وعده‌های شیرین و دلخوشانه را پشت سرگذاشته‌ایم و گذشته‌ایم. ما گذاشته‌ایم جامعه در پناه سایهٔ دلخوشانه و خوش‌باورانهٔ آن دروغ‌ها خوابمان كند! (بگو، مگر قبلاً بیدار شده‌ای ـ تا حالا لازم باشد بار دیگر جامعه خوابت كند؟!) ما دیدیم، تجربه كردیم كه جامعه با ما چه كرد! (یادت باشد كه جامعه یعنی من و تو و بقیهٔ همسفران و همسفرگان زندگی، یعنی همهٔ ما.)

   ولی شما كه تازه وارد شده‌اید، وعده‌ها و دروغ‌ها و فریب‌ها را پیش‌رو دارید آنها را باور دارید؛ و مجذوب آنها هستید! فعلاً جامعه به شكل‌های مختلف، به وسیلهٔ وعده‌های شیرین دارد شما را تخدیر می‌كند مقدمات خوابتان را تدارك می‌بیند. هر وعده حكم یك پستانك را دارد؛ حكم «لا‌لا لا‌لا باباش میاد، صدای كفش پاش میاد» آنوقت‌های مادران ما را دارد.

برای جوانان


   گمان نمی‌كنم هیچ مسأله‌ای در انسان ریشه‌دارتر از این باشد كه ذهن او كیفیت پرسش‌گری را از دست داده است. و اكنون هیچ كلیدی اساسی‌تر و مفیدتر از این نیست كه ذهن را در هر قدم و در هر رابطه با هر موضوع و اندیشه‌ای در مقابل پرسش قرار بدهیم!

   و این از كودكی ـ آنهم به عنوان یك خصیصه مستحسن ـ به كودك تحمیل شده است كه او باید بشنود، حرف‌شنوی و پذیرش بدون سئوال داشته باشد!

   بعضی یاران و همسفران تازه به مهمانی وجدآمیز، یا حزن‌بار و پر از اندوه رسیدهٔ زندگی، بهتانی جدید بر این بنده خدای ـ از لحاظ خودش شاید عالی؛ ولی از لحاظ دیگران شاید بسیار فاصله‌دار تا «عالی» ـ وارد آورده‌اند. می‌گویند مصفا را ـ به صرف چاپ چند كتاب بی‌سر و ته و به ناز خواباندن آن در یك جلد سیاه مقوایی؛ و حصول مبالغی احسنت و به‌به؛ و مضافات آن (گو كه چندان مضافاتی هم ندارد) ـ چنان باد و برودی در نوردیده است كه حالا دیگر با چشم بسته، و بی‌آنكه بداند موضوع فلان و بهمان كتاب چیست، آن را رد و نفی می‌كند ـ و بر این ادعا است كه آن كتاب قابلیت حتی یك توجه كوتاه و نظر انداختن و گذشتن را هم ندارد!

کشف

  
   برای نزدیك‌تر شدن به دقت و ملموس بودن، موضوعی را كه بارها بر آن تأكید كرده‌ایم بار دیگر تكرار می‌كنیم: ذهن، فكر و اندیشه ابزار معنویت نیست؛ شناختی از معنویت ندارند؛ كاری با معنویت ندارند. جامعه به دروغ ذهن ما را واداشته است كه فكر كند معنویت را می‌شناسد؛ و عملكردی معنوی دارد. وقتی خدا ورای شناخت اندیشه باشد، هر معنویت دیگر قطعاً ورای شناخت و لمس به وسیلهٔ اندیشه است!

تشخیص


   چند سؤال مطرح كنم: شكی نیست كه در وضع فعلی تربیت و پرورش انسان، جامعه طوری با فرد رفتار می‌كند كه فرد بسیار از ذات‌، فطرت و جوهر انسانی خود دور می‌افتد! انسان چنان قاطی می‌كند كه فوق‌العاده مشكل، یا حتی غیر ممكن است كه كیفیت‌ها و صفات اصیل و واقعی او را از عارضه‌های اعتباری وارد شده بر او تمیز و تشخیص بدهیم!

   آیا تو می‌توانی اینها را از یكدیگر بازشناسی؟!

   ـ «نه؛ من نمی‌توانم. ولی فكر می‌كنم طرح این سؤال اساساً بیهوده است! شاید طرح سؤال به این صورت مفیدتر باشد كه: اگر بچه را به اصالت خودش واگذارند، و در رشد طبیعی و فطری او اخلال و انحراف ایجاد نكنند، بچه طبیعتاً با چه كیفیت‌ها و با چه حالات و وضعیت‌هایی رشد می‌كند و بزرگ می‌شود؟!

   به عبارت ساده‌تر و كلی‌تر: در فطرت انسان چه چیزهایی هست، چه كیفیت‌هایی هست كه با آن به دنیا می‌آیند؛ و اگر برای آنها ایجاد مزاحمت و اخلال نكنند، آن كیفیت‌ها براساس یك قوهٔ طبیعی، فطری و نامیه درون‌ریشه رشد می‌كنند و به شكوفایی می‌رسند؟!»

لفظ و معنی


  «اختلاف خلق از نام اوفتاد           چون به معنا رفت آسان اوفتاد»

   این هشدار فراگیر، پر معنا، قابل تعمق و قابل تأملی است. لابد می‌دانید كه این تمثیل و تشبیه را مولوی در رابطه با چهار نفری آورده است كه همه  انگور می‌خواستند؛ ولی چون هر یك آنرا با لفظی متفاوت بیان می‌كردند، بینشان اختلاف افتاد ـ یكی گفت من انگور می‌خواهم، دیگری گفت من عنب می‌خواهم، دیگری گفت من استافیل می‌خواهم؛ چهارمی هم لفظی متفاوت با همهٔ آنها به كار برد.

ایراد


   بعضی‌ها به من می‌گویند: تو در فلان مورد اشتباه كرده‌ای یا می‌كنی.

   می‌گویم: اگر خود تو مستقیماً به این اشتباه پی برده‌ای، نفس آن پی بردن و درك كردن به معنای تصحیح اشتباه است. در اینصورت برای تو چه مسأله‌ای باقی مانده است؟!

   تو بیش از آنكه به آن اشتباه توجه كنی، می‌خواهی به من ثابت كنی كه خطا كارم؛ غلط می‌گویم؛ اشتباه می‌كنم!

   كه چه بشود؟!





شعلهٔ عشق


   می‌دانی چرا مولوی می‌فرماید:

آن عصاكش كه گزیدی در سفر        خود بدان كو هست از تو كورتر

  برای این است كه او ـ كه «عصاكش» ـ آئین و قانونی را برای رفع پدیده‌ای بر تو عرضه می‌كند كه چیزی جز توهم نیست. و كسی كه برای رفع یك «لاشیئی» توهمی روشی را بر تو عرضه می‌كند، از تو كورتر است! آخر پسرجان، برای رفع و زوال چیزی كه «لاچیز» است؛ «لاشیئی» است؛ وهم و خیال است؛ چه آیین و سیستمی لازم می‌آید ـ كافی است تو «خود» توهمی را به ذاتی غیرمتعین تسلیم نمایی! در این تسلیم است كه ـ چون قیاس از نگرش تو حذف شده است ـ یك «لاشیئی» توهمی دیگر وجود ندارد!

   و آیا به حكمت و ظرافت این بعد از برخورد قرآن و اسلام با مسألهٔ انسان توجه داری كه در آن اصول و كلیدهای رهایی همه مبتنی بر نگرش منفی است؟! وقتی مسأله تو «هیچ» است؛ وقتی واقعیتی جز خیال ندارد، آیا برای رهایی از آن جز نگرش نفی، جز نگرش به قول مولوی «لا»، «عدم» و «احتما» هیچ نگرش دیگری هست كه مبتنی بر تناسب علت و معلول یا تناسب پاسخ به چالش باشد؟!

اعتیاد


   متن زیر خلاصه‌برداری و گزیده‌ای از بخشی از سخنان محمدجعفر مصفا در جلسات بهار سال ۱۳۸٢ است دربارهٔ اعتیاد، مواد مخدر و افیون.

   سایت محمدجعفر مصفا از دوست عزیز، داود، برای تهیهٔ این گزیده و خلاصه‌نویسی قدردانی می‌کند. فایل‌های صوتی مرتبط با این خلاصه‌برداری را در انتهای این مطلب می‌توانید گوش کرده و یا دریافت کنید.

---

اعتیاد

   یکی از حالت های انسان هویت فکری (انسان دور افتاده از فطرت و اصالت انسانی خویش)، این است که به دلیل ملامت کردن خودش، هیچ گاه حالت روحی خود را به آن صورتی که هست قبول ندارد و می خواهد آن را به حالت دیگری تبدیل کند.

   ما هر روز صبح که از خواب بیدار می شویم، به چه دلیل به دنبال چیزهایی هستیم که گمان می کنیم باید آن ها را به دست بیاوریم؟

   به دلیل ملامت و پایین آمدن روحیه، می خواهیم از این حالتی که به ما دست می دهد ــ یعنی نپذیرفتن حالت روحی فعلی مان ــ فرار کنیم و این فرار همیشه در ما وجود دارد. صبح، بعد از بیدار شدن از خواب، قوی ترین محرک ما برای ارتباطات و رفتارهایمان این است که از حالت فعلی ای که داریم فرار کنیم، هیچ وقت حالت مان را قبول نداریم... اما اگر ما حالت روحی خود را بپذیریم، دیگر به دنبال این نخواهیم بود که آن را تبدیل به حالت دیگری کنیم.

   من ــ انسانی که حالت روحی خود را نمی پذیرم ــ شنیده ام که مصرف مادۀ مخدر "تریاک"، نشئه ای (حالت لذت و فرح آمیخته به رخوت و سُستی) با خود به همراه دارد و حالت انسان را عوض می کند و به دلیل اینکه به دنبال تغییر حالت روحی خود هستم، به سراغ تریاک می روم و مدتی یک بَست یا دو بَست تریاک را تجربه می کنم. بعد از مصرف متوجه می شوم که حالت پایین بودن روحیه ام را مقداری بالا برده است، به این سبب که تریاک در انسان به طور عجیبی انرژی ایجاد می کند.

   من امروز دو بست تریاک کشیده ام، انرژی خوبی در من ایجاد شده و نشئه شده ام، اما...

دور باطل


   نمی‌دانم آیا متوجهٔ ریشهٔ مسأله شدی؟! از طریق درك این معنا كه همهٔ ما انسان‌ها فطرتی مشترك و غیر متعین هستیم؛ آنگاه به وسیلهٔ سنجش‌ها و قیاس‌های مبتنی بر تعین‌های خیالی، توهمی و اعتباری، هر یك برای خویش «من»، «هویت» و «خود»ی متصور می‌شویم كه اسباب رنج و بدبختی ما است؛ عامل خسران، پوچی و خلاء درونی ما است! 

پاسخ بنیادی


   خواهی گفت: من هنوز پاسخ سؤال تو را نداده‌ام. سؤال تو این است: من چگونه بتوانم تشخیص بدهم كتابی كه هم‌اكنون دارم می‌خوانم، یك كتاب منطقی، مفید و صحیح است؛ یا كتابی است نوشته شده به وسیله آدم هویت فكری دیگری مثل خودم؟ به عبارت دیگر چگونه بتوانم حقیقت این معنا را تشخیص بدهم كه:

   «آن عصاكش كه گزیدی در سفر خود بدان كو هست از تو كورتر!»؟

   ظاهراً مجموعهٔ این قضایا ما را در یك بن‌بست معضل گیر خواهد انداخت!

   ولی اگر خوب به محتوای بعضی اشارات و بشارت‌های قرآن توجه كنیم می‌بینیم كه در آن مژدهٔ فرخنده‌ای به انسان داده است! برای درك محتوای این بشارت عمیق، گسترده و پرثمر لازم است به بعضی از اصول كلی مربوط به هستی انسان ـ‌ آنگونه كه در قرآن آمده است ـ‌ توجه كنیم ‌ـ و خیلی عمیق و با تأمل توجه كنیم!

   این را می‌دانیم كه قرآن و اسلام و پیامبر خردمند اسلام برای هیچ انسانی مزیتی اعتباری ـ مزیتی كه در ذات هستی آدمی است؛ از قبیل مزیت قبیله‌ای، ثروت، منصب و غیره ‌ قایل نشده است! اینكه تو از نوادگان ارباب سولت هستی و من از نوادگان رحیم بقال، هیچ مزیت و افتخاری برای تو نیست؛ و نیز بقال‌زادگی من موجب سرافكندگی من نیست! یا اینكه وقتی تو جبر و مقابله در حد انیشتین دانشمند می‌دانی؛ ولی من فرق بلیون را از میلیون و ترلیون و غیره تمیز نمی‌دهم برای تو یك نوع مزیت واقعی است؛ ولی برای من نیست! تو دانشی داری كه من ندارم. ولی اینكه قرآن می‌فرماید انسان‌ها مزیتی بر یكدیگر ندارند، معنا و مقصود خاصی از آن را در نظر دارد! اینكه پیامبر اسلام با آن عظمت معنوی و اخلاقی می‌فرماید: «انا بشر مثلكم»، من هم انسانی هستم مثل شما و مثل هر انسان دیگر، منظور خاصی را در نظر دارند!

   از یك طرف این یك واقعیت است كه هیچ دو انسانی از هر لحاظ شبیه یكدیگر نیستند. از طرف دیگر پیامبر اسلام می‌فرماید من هم انسانی مثل شما هستم ـ و به عبارت دیگر بین من و شما هیچ تفاوتی وجود ندارد! 

سؤال بنیادی


   آیا برای ما روشن هست كه در جریان اقدامی كه آن را خودشناسی می‌نامیم چه چیز است كه حكم كلید شناخت یا حل مجموعهٔ ساختار هویت فكری را دارد؟!

   ببین، اگر قرآن اشاره به كور و كر و لالی انسان نكرده بود؛ یا اگر نفرموده بود شما انسان‌ها اسیر یك ساختمان توهمی به نام «بیت‌العنكبوت» هستید!

یا اگر شخصی به نام مثلاً حافظ به ما نگفته بود؛ به ما متذكر نشده بود كه:

«سوداگران عالم پندار را بگوی سرمایه كم كنید، كه سود و زیان یكی است»

یا اگر مولوی نفرموده بود كه: 

«جمله خلقان سخرهٔ اندیشه‌اند زین سبب خسته دل و غم پیشه‌اند»

   و انواع عرفا و فلاسفه به ما انسان‌ها یادآور نشده بودند كه مسألهٔ تو انسان مثلاً زندگی كردن در گذشته و آینده است؛ یا مسألهٔ تو آزمندی و «خواستن» است؛ یا مسألهٔ تو «قیاسمندی» است ـ كه امری است شیطانی ـ و نظیر اینها؛ و تو اكنون می‌خواستی ریشهٔ مسأله‌‌ای را كه در تو هست بیابی، واقعاً چگونه شروع می‌كردی؛ از كجا شروع می‌كردی؟! با چه عملی شروع می‌كردی؟!

خوب‌گویی


   ما به طور عجیبی مستعدیم که به هر مناسبت نسبت به یکدیگر خشم و نفرت بورزیم. چند نفر داشتند بر سر چند موضوع مذهبی بحث و مجادله می‌کردند. یکی از آن مسایل، «غیبت» بود؛ یکی مسأله «کسب» و «تجارت» بود؛ یکی مسأله حرمت خرید و فروش بعضی حیوانات ـ مثلاً سگ ـ بود؛ یکی مسأله رفتار با اسیر جنگی بود! 

   و بر سر هر مسأله و از ابعاد مختلف خشونت و تندی حاکم بر مجلس گفت‌وگو بود. یکی با استناد بر یک حدیث می‌گفت: در اسلام «غیبت»، ولو مبتنی بر یک موضوع واقعی باشد، مذموم است. دیگری می‌گفت روایت از «معصوم» آمده است که غیبت در بعضی شرایط مجاز است!

نوار


   "من فکر می‌کنم از حوالی بیست‌سالگی به بعد وجود روانی انسان تبدیل به یک ضبط‌صوت می‌شود - گیرم در بعضی از نوارها چیزهای بقول شما مبتذل ضبط می‌شود و در بعضی چیزهای والا، در بعضی کمتر و در بعضی بیشتر، مثلاً من یک غزل از حافظ ضبط کرده‌ام و تو ده تا. ولی وقتی هر دو عاریتی و وام‌گرفته از دیگری است، چه فرق می‌کند!؟

   اگر خوب به آدمها و حرفهایشان دقت کنیم، می‌بینیم که انگار تمام وجود آنها در چند نوار خلاصه شده است. هستی بعضی‌ها را انگار یک نوار نیم‌ساعته تشکیل می‌دهد و بعضی‌ها را چند ساعته.

دربارهٔ زندگینامه و تربیت

هستی


   یک نفر با تلفن شکایت کرد... (البته شکایت تلفنی اعتبار قانونی و قضایی ندارد؛ ولی ما می‌پذیریم ـ تا بیش از این اسباب رنجش همسفران و همکاروانیان را فراهم نکنیم!) بله، می‌گفت: همه جا گفته‌ای یا نوشته‌ای «پسرم؛ نورچشمم!» یک بار هم من ندیده‌ام و نه شنیده‌ام که بگویی «دخترم»! 

   اولاً ما ولایتی‌ها تا آنجا که ممکن است سعی می‌کنیم اسم خواهر و مادرمان را پیش غریبه‌ها نبریم! 

   ولی برای دلخوری تو صبیهٔ نورچشمی ندیده، از امروز «پسرم» و «دخترم»، و مزایای قانونی و غیر قانونی آن را قد هم تقسیم می‌کنیم! 

   خوب شد؟! رفع کدورت شد؟! 

اختلاف خودخواسته


   اختلاف بین فرهنگ‌ها و تمدن‌ها یک واقعیت نیست ـ تا چگونگی رفع آن معنا داشته باشد! تفاوت، غیر از اختلاف است. زبان مثلاً فارسی با زبان مثلاً چینی متفاوت است؛ همچنین آداب و رسوم این دو قوم، متفاوت است؛ ولی اختلاف و خصومت در ماهیت و واقعیت آن زبان‌ها و آن آداب و رسوم وجود ندارد؛ بلکه خود انسان‌ها ـ به دلایلی آن اختلافات غیر موجود را ایجاد کرده‌اند! در اینصورت رفع اختلافی که واقعیت و موجودیت ندارد؛ و خود انسان‌ها آن را ایجاد کرده‌اند، چگونه ممکن است؟! 

دفاع از هیچ!


   هرگونه سنت، عرف، ارزش و هرچه که در ذات و طبیعت موضوعات و قضایای زندگی نیست؛ و ضمناً از آن سنت، ارزش و عرف رنج و مسأله‌ای به بار می‌آید و زیان و آزاری به روابط وارد می‌شود و مخل روابط مفید و مثبت پدیده‌های هستی می‌گردد، بدون تردید ابداع و رواج آن سنت‌ و عرف، ریشه در «خود»‌های انسان‌ها داشته است. علت رواج آن «خود» بوده است ـ با هدف ارضاء میل خشم! به وضوح می‌توان دید که وجود بعضی سنت‌ها و ارزش‌ها برای این است که خشم ورزیدن تعطیل نماند! 

معلق میان دو سرآب


   گاهی که در رابطه با زندگی انسان هویت فکری صحبت از ادبار، بطالت و بدبختی تمام عیار می‌کنیم، نمی‌خواهم یک شعار انتلکتئولانه بدهم! تمام زندگی هویت فکری ـ سوای ابعاد فیزیکی و لذت‌های سطحی آن ـ دویدن سرگردان، هراس‌آلود و ملالت‌آلود است بین دو سایه، که انعکاس یکدیگرند ـ سرآب یا سایهٔ گذشته به دنبال سرآب یا سایهٔ آینده!

فطرت چیست؟

"دوستت دارم"

بیکاری


   یکی از دلایل کلافگی و اضطراب انسان در موقع بیکاری این است که یکی از عوامل نگه‌دارندهٔ هویت فکری اعمال و رفتار است! بنابراین بیکاری برای او مترادف بی‌هویتی است!