کشف

  
   برای نزدیك‌تر شدن به دقت و ملموس بودن، موضوعی را كه بارها بر آن تأكید كرده‌ایم بار دیگر تكرار می‌كنیم: ذهن، فكر و اندیشه ابزار معنویت نیست؛ شناختی از معنویت ندارند؛ كاری با معنویت ندارند. جامعه به دروغ ذهن ما را واداشته است كه فكر كند معنویت را می‌شناسد؛ و عملكردی معنوی دارد. وقتی خدا ورای شناخت اندیشه باشد، هر معنویت دیگر قطعاً ورای شناخت و لمس به وسیلهٔ اندیشه است!

   ـ «همانطور كه خودت هم اشاره كردی، از آنجا كه هستی فطری، ذاتی، اصیل و طبیعی ما به وسیلهٔ تحمیلات و القائات عوامل محیط آمیخته به اعتباریات قراردادی و اجتماعی‌ای شده است كه به دروغ نام صفات و كیفیات معنوی به خود گرفته‌اند ـ تمیز و تشخیص اینكه چه كیفیت و خصوصیتی فطری است و چه كیفیتی عارضه‌ای اعتباری و درواقع دروغ و شبه‌صفت است ـ بسیار مشكل است!

   ولی به هر حال طرح و كشف پاسخ این سؤال گذشته از هر فایده و هر بعد دیگر فوق‌العاده جذاب است ـ و چه آرمان بزرگ و آمیخته به حسرتی است كه انسان اصالت هستی خویش را كشف كند؛ و ببینید این ارگانیسم ـ من و تو انسان ـ ذاتاً و فطرتاً به چه سمت؛ و با كدام انگیزهٔ حركت‌دهنده طبیعی و درون‌مایه و درون‌ریشه به حركت واداشته می‌شویم!

   این واقعاً آرزوی بزرگی است كه انسان كشف كند كه منهای دروغ‌های اجتماعی تحمیل‌شده و عارض‌شده بر او ـ كه نام مطنطن آنها را اخلاق و صفات اخلاقی و انسانی گذاشته است ـ چه چیز، چه كیفیت، چه حالت، چه نیرو و چه كشش معنوی اصیل به عنوان هستی معنوی او باقی می‌ماند ـ و نحوهٔ عملكرد آن نیروها و كشش‌های اصیل فطری چگونه است!

   می‌دانی، همانطور كه خودت بارها گفته‌ای، انسان در وضعیت فعلی یك ماشین است؛ به صورت یك پدیدهٔ مكانیكی و ماشینی و القائات عوامل محیط حركت می‌كند. و حركتش یك حركت خشك، بی‌روح، پوچ و بی‌شور و شوق است. جز ابعاد فیزیكی می‌توان گفت برای انسان یك حیات معنوی دروغ و مرده وجود دارد! 

   به هر حال گمان می‌كنم خود تو هم با این واقعیت كه من می‌گویم موافقی كه تا زمانی كه در این وضعیت درهم برهم و قاطی به سر می‌بریم؛ و هیچ مرز روشن و مشخصی بین اصالت‌ها و دروغ‌های اعتباری، عرضی و القایی در ما وجود ندارد؛ پاسخ دادن به آن سؤال حتی به صورت حدس و احتمال، فوق‌العاده مشكل است...»

   ـ دادن پاسخ نظری و حتی علمی به آن آسان است؛ ولی تشخیص و تمیز عملی اصالتـها از بی‌اصالتی‌ها در شرایط فعلی ما ـ كه همه چیز درون‌مان به هم‌ریخته و به هم‌آمیخته است ـ فوق‌العاده مشكل است ـ نه، بیشتر از مشكل است. ناشدنی است!

   (چون قبلاً مجوز نامرتبط‌گویی را از خودمان ـ آنهم به دلیل موجه لاعلاجی ناشی از قاطی‌شدگی ذهن ـ حاصل كرده‌ایم؛ در همینجا از همین مجوز موجه استفاده كنیم و بپردازیم به یك حاشیهٔ نامرتبط با موضوع ـ گو اینكه معلوم نیست خود موضوع چیست!)

ادامه در یادداشت بعد.