رفتن یا برده شدن؟


   فرضاً خداوند طریق و صراط مستقیم رفتن را بر تو بازمی‌نماید؛ ولی اگر تو فاقد ابزار رفتن به آن راه باشی، یعنی اگر پا نداشته باشی چگونه می‌خواهی بروی؟!

   می‌دانی پای رفتن تو چیست؟! فطرت تو است! وقتی فطرتت را كشف كردی متوجه می‌شوی همان فطرت خودش هم راه بوده، هم مقصد بوده و هم وسیله!

   وضع ما در حال حاضر چنان است كه مدام در تلاش و تقلائیم تا با پای بسته به راه بیفتیم.

   ممكن است بگویی ـ بعضی‌ها می‌گویند ـ وظیفهٔ احكام و قوانین مذهب این است كه انسانی را كه ابزار به راه صحیح رفتن را ندارد (یعنی پای رفتن ندارد!) به راه صحیح ببرد؟!

   معنای این برای من روشن نیست.

   و می‌‌پرسم به هر حال وسیله و ماهیت انتقال از ظلمت به نور، كه مورد تأكید مصحف است، چیست؟!
  
   آیا انسان باید برای همیشه از داشتن ابزار راهنمایی درون خودش محروم باشد؛ و همیشه باید برده شود؟!

خارج اندیشه


   خویش را به یگانگی تسلیم كن. این یعنی عمیق‌ترین كیفیت عشق، شادمانی، پاكیزگی و زیبایی روحی ـ كیفیتی كه ورای اندیشه هستی سطحی، بی‌محتوا، متضاد و متزلزل است.

 

اختلاف خلق


   بعضی اشخاص كه قضایای زندگی و روابط را سطحی می‌نگرند مسبب جنگ‌های مذاهب بوده‌اند.

   ببین جانم: فرض كنیم هزار مسیحی با هزار مسلمان ـ تحت عنوان دفاع از مذهب خود می‌جنگند! اگر اینها از یك مذهب واحد دفاع می‌كنند، جنگ و اختلافشان بی‌معنا است. زمانی اختلاف و جنگ و خصومت آنها مورد دارد كه بر سر دو چیز متضاد و متفاوت می‌جنگند.

   در این صورت لااقل یكی از آن دو چیزی كه به نام مذهب وسیله و بهانهٔ جنگ آنها شده است، مذهب به معنای واقعی نیست!

واقعیت


   به عنوان یك طریق غیرمستقیم رهایی، زندگی و هستی ـ هستی همه چیز ـ را با دید علمی نگاه كن. (من چندان میانه‌ای با كلمهٔ «علمی» ندارم.) من می‌گویم این یك قالی است، نه بی‌شخصیت است نه با شخصیت. این یك واقعیت است. ما چرا فكر می‌كنیم پدیده‌ای متفاوت با یكی از عناصر هستی‌ایم؟! پس خود را به عنوان یك واقعیت نگاه كن ـ بدون تعبیرهای كمرشكنی كه معمولاً بار این بندهٔ خدا می‌كنی! خودت را به صورت بیگانه‌ای نگاه كن ـ تا تعلق و علاقه‌ات به «خود» از بین برود!

   توجه كن كه هستی ما و مسایل ما برون از حیطهٔ هستی و وجود به معنای عام و كلی آن نیست! و به عنوان یك قاعدهٔ (اشكالی ندارد بگوییم) علمی هستی چیزی است كه هم‌اكنون موجودیت و واقعیت دارد! بنابراین تو هستی خویش را به عنوان پدیده‌ای كه در گذشته بوده یا در آینده خواهد شد نگاه نكن!

   بهترین استدلال در این زمینه توجه به اصل حركت و نو به نو رسیدن عمر و حیات همه چیز است!
 

زندگی موکولی

 
   پوچ و توخالی بودن هویت فكری عامل اساسی زندگی موكولی است! ذهن از گذشته چیزهایی را در خود انبار می‌كند، آنگاه به شكلی خاص همان‌ها را به آینده پرتاب یا منعكس می‌كند! (و پرتاب‌ها بیشتر این علت و این ماهیت را دارند كه ذهن از گذشته‌های انباشته در خود احساس رضایت و خشنودی ندارد؛ و مدام می‌خواهد عكس آن‌ها را در آینده حاصل كند. غافل از اینكه آنچه در آینده متصور شده است همانقدر پوچ و تهی است كه چیزهای انباشته از گذشته!

بی هویت ماندن


   بعد از پا گرفتن «هویت فكری» هیچ دین و فلسفه و نظام اخلاقی و معنوی به طور اصیل و آنگونه كه در اصل بوده است قوام نیافته، و محال است كه بیابد! هر چه دین و اخلاق و معنویت كه بر انسان‌ها و جوامع عرضه می‌شود، قبل رواج و قوام گرفتن لاجرم باید به رنگ و ماهیت هویت فكری درآید! به عبارت دیگر انسان‌های هویتی هر چیز نو را باید از اصالت و محتوای آن خالی كنند، از آن یك دروغ، یك پدیدهٔ بی‌محتوا، یك پدیدهٔ مبتنی بر ریا و نمایش بسازند ـ آنگاه فقط انگ و آرم آن چیز نو را بر آن بچسبانند!

   و جوامع تحت عنوان دفاع از یك آئین و مذهب و سیستم و نظام اخلاقی مبتنی بر اصالت و حقیقت، از آرم و علامت هویتی خود دفاع می‌كنند ـ و عنوان كردن ظاهری دفاع از فلان آئین فقط یك توجیه است به منظور استمرار ساختمان هویت فكری.