هستی


   یک نفر با تلفن شکایت کرد... (البته شکایت تلفنی اعتبار قانونی و قضایی ندارد؛ ولی ما می‌پذیریم ـ تا بیش از این اسباب رنجش همسفران و همکاروانیان را فراهم نکنیم!) بله، می‌گفت: همه جا گفته‌ای یا نوشته‌ای «پسرم؛ نورچشمم!» یک بار هم من ندیده‌ام و نه شنیده‌ام که بگویی «دخترم»! 

   اولاً ما ولایتی‌ها تا آنجا که ممکن است سعی می‌کنیم اسم خواهر و مادرمان را پیش غریبه‌ها نبریم! 

   ولی برای دلخوری تو صبیهٔ نورچشمی ندیده، از امروز «پسرم» و «دخترم»، و مزایای قانونی و غیر قانونی آن را قد هم تقسیم می‌کنیم! 

   خوب شد؟! رفع کدورت شد؟! 

   باری، دخترم و پسرم (می‌بینی چه خوش حسابیم! نقداً شروع به تقسیم کردیم!): بالاخره آیا انسان ـ (به قول خودش) ـ اشرف مخلوقات نباید معنای ساده‌ترین رفتار خود را در ارتباط با هستی خویش؛ یا محتوای چیزی که با عنوان مطنطن «هستی معنوی من» آن را وسیله مبادله و سوداگری قرار داده ـ و طی هزاران سال گذشته آن را دست به دست گردانده و به دیگران منتقل کرده؛ و هنوز در حال انتقال آن است ـ بشناسد، و بداند چیست؟! مرد! (به خودم می‌گویم) هفتاد و سه سالت شده است! محتوای چیزی (شخصیت) که همهٔ عمر وسیلهٔ خصومت و مبارزهٔ تو با «بنی آدم اعضای یکدیگرند» بوده؛ و اینهمه بدبختی را به خاطر آن حرام‌زادهٔ لاشیئی تحمل کرده‌ای ـ چیست؟! 

   این یک سؤال دربارهٔ جنس و مایه و ماهیت «من»، «هویت» یا «شخصیت»! سؤال دیگر: ما اغلب صحبت از انتقال «شخصیت» به یکدیگر می‌کنیم. یا حتی صحبت از تبادل اندیشه می‌کینم! انتقال یا «تبادل اندیشه» یعنی چه؟! وارد این بعد موضوع نمی‌شویم که انتقال و تبادل فکر در زمینهٔ علوم واقعی و فیزیکی و نیازهای جسمی، کلمهٔ «تبادل» معنا دارد یا ندارد؛ ولی به هر حال در زمینه‌های معنوی، اخلاق، معنویت و حالات فطری و اصیل انسانی، ما چه چیز، چه مایه، چه جوهر، محتوا و واقعیت را به دیگری منتقل می‌کنیم؟ موضوع «تبادل» در این زمینه چیست؟! گمان نمی‌کنم در شبکهٔ مسایل انسان سؤالی اساسی‌تر، ریشه‌ای‌تر و مفید‌تر از یافتن پاسخ این سؤال باشد که ماهیت و محتوای پدیده‌ای که ما انسان‌ها در رابطهٔ با خودمان و با دیگران آن را وسیلهٔ تبادل، تعامل و انتقال قرار می‌دهیم چیست؟! 

   می‌گویند ابزار و وسیلهٔ این تبادل و تعامل، ذهن و اندیشه‌های محصول آن است! 

   ولی در این زمینه این سؤال مطرح است که ـ سوای امور مادی و فیزیکی ـ آیا ذهن و اندیشه می‌تواند یک ابزار ارتباطی مفید، کاربردی و مناسب و متناسب با مسأله باشد؟! 

   با صراحت می‌گوییم «نه!». اگر با دقت به ریشه‌یابی مسأله بپردازیم می‌بینیم علت و عامل همهٔ خصومت‌ها و خشم و نفرت آدمیان نسبت به یکدیگر، نابرادری، بی‌عدالتی، ناهنجاری و دیگر ناهنجاری‌ها و خشونت‌ها الفاظ است. و منشأ و خاستگاه الفاظ ذهن، اندیشه و یادمان‌های نهفته و انباشته در انبار‌ها و پستوهای ذهن است!

   ماجرای بدبختی انسان چیزی جز عملکرد همین الفاظ نامناسب و نامتناسب با مسأله نیست! (البته اثرات تبعی و جانبی الفاظ ـ یعنی ابزار و وسیلهٔ انتقال ـ فوق‌العاده وسیع‌تر و پر تأثیر‌تر از چیزی است که ما تصور می‌کنیم. 

 «اختلاف خلق از نام اوفتاد چون به معنا رفت آسان اوفتاد» 

   همهٔ خصومت‌ها، کینه و نفرت‌ها، ظلم‌ها و ستم‌ها، ناهنجاری‌ها و نابرابری و نابرادری‌ها ریشه در الفاظ دارد! هرگاه الفاظ را کنار بگذاری، و معنا را وسیلهٔ ارتباط با انسان دیگر قرار بدهی، با شگفتی و احساس خسران و حسرت می‌بینی که در گذشته، یعنی گذشتهٔ عمر تو در پوچی، سطح و قشر، تضاد، اضطراب و ناهنجاری‌ای گذشته و تلف شده که علت و عامل آن «الفاظ» بوده‌اند ـ الفاظ متضاد و تهی از معنا و محتوا! 

   می‌دانی چرا می‌گوید: «... چون به معنا رفت آسان اوفتاد؟!» 

   علت آن این است که «معنا» یک کیفیت و یک حالت فطری و انسانی مشترک بین آدمیان است ـ و بنابراین نمی‌تواند ابزار اختلاف باشد! حالات نهفته در فطرت الهی انسان نمی‌‌تواند متخالف، متضاد، و چندگانه باشد! حالات آدمیان نمی‌توانند به تخالف، تضاد و ضدیت در مقابل حالات انسان درگیر واقع بشوند! حال آنکه آنچه بر مبنای لفظ است، (یعنی اندیشه، و ارزش‌های در حیطهٔ اندیشه) ارزش‌هایی اعتباری است. 

   سوای اعتباری بودن ارزش‌ها ـ و بنابراین چندگانه‌های متناقض و متضاد آن‌ها ـ ذهن و اندیشه از همهٔ چیز‌ها فقط با قشر و سطحی در ارتباط است ـ ارتباط بصورت دانستگی؛ نه به صورت بودش! حال آنکه کیفیت‌ها و حالات فطری هستند! یعنی اینطور نیست که ذهن فقط آن‌ها را بداند! متوجه ظرافت موضوع هستی؟! دانستن سوای اینکه ماهیتی قشری دارد، اصولاً تشکیل «هستی» (معنوی) نمی‌دهد! چون تشکیل هستی نمی‌دهد! انسان را در یک پوچی و خلاء بنیادین فرو می‌برد! آنگاه شخص برای اینکه به خود دلخوشی «هستی» بدهد، رنگ‌هایی را (به قول مولوی در شکل الفاظ) در ذهن انباشته می‌کند و از آن انباشته‌های به هر حال فاقد محتوا یک «هستی» پوک دلخوشانه می‌سازد!