آیا برای ما روشن هست كه در جریان اقدامی كه آن را خودشناسی مینامیم چه چیز است كه حكم كلید شناخت یا حل مجموعهٔ ساختار هویت فكری را دارد؟!
ببین، اگر قرآن اشاره به كور و كر و لالی انسان نكرده بود؛ یا اگر نفرموده بود شما انسانها اسیر یك ساختمان توهمی به نام «بیتالعنكبوت» هستید!
یا اگر شخصی به نام مثلاً حافظ به ما نگفته بود؛ به ما متذكر نشده بود كه:
«سوداگران عالم پندار را بگوی سرمایه كم كنید، كه سود و زیان یكی است»
یا اگر مولوی نفرموده بود كه:
«جمله خلقان سخرهٔ اندیشهاند زین سبب خسته دل و غم پیشهاند»
و انواع عرفا و فلاسفه به ما انسانها یادآور نشده بودند كه مسألهٔ تو انسان مثلاً زندگی كردن در گذشته و آینده است؛ یا مسألهٔ تو آزمندی و «خواستن» است؛ یا مسألهٔ تو «قیاسمندی» است ـ كه امری است شیطانی ـ و نظیر اینها؛ و تو اكنون میخواستی ریشهٔ مسألهای را كه در تو هست بیابی، واقعاً چگونه شروع میكردی؛ از كجا شروع میكردی؟! با چه عملی شروع میكردی؟!
به نظرم در امر خودشناسی هیچ سؤالی مهمتر از طرح این سؤال نیست كه ما باید با چه حركتی، چگونه و از كجا شروع كنیم و پیش برویم؟!
(میبینی كه ما چگونه در فضایی از وهم و خیال و الفاظ بیمحتوا و انتزاعی پیچانده شدهایم؛ گیر افتادهایم؟!
اگر سؤالی كه مطرح میكنیم، واقعاًٌ یك سؤال صحیح باشد، دیگر نه سؤالی باقی مانده است، و نه مسألهای! (توجه داشته باش كه منظور طرح سؤال و مسأله برای باطن خویش است؛ نه سؤال از دیگری. سؤال از دیگری به معنای استمرار زیستن با بیگانهای در خویش است؛ به معنای سؤال از یك بیگانه توهمی است! و چنین سؤالی جز تشدید گیج و گولی و كوری و جهل، و زندگی كردن به صورت دست دوم، هیچ نتیجهای ندارد!
اما اگر سؤال از باطن خویش یك سؤال صحیح، منطقی و خردمندانه باشد، معنایش این است كه تو هماكنون در یك كفیت صحیح و بیسؤال و بیمسأله زندگی میكنی ـ و نتیجتاً پیش رفتن؛ و چگونه پیش رفتن معنای صحیحی ندارد! هنگامی كه آهنگی طبیعی و صحیح حاكم بر ارگانیسم است؛ و به قول مولوی هر وضع در موضع مناسب خود قرار دارد، ارگانیسم بی هیچ گره و بی هیچ مسأله و در خود پیچیدن، به نحوی منظم و صحیح در حركت است! و در آن صورت «چگونه پیش برویم؟!» مطرح نیست!).)
ماهیت مسأله ساده است؛ ولی به نظرم من قدری آن را پیچیده و بغرنج كردم. موضوع را به شكل دیگری میگویم ـ و توجه داشته باش كه موضوع بسیار مهمی است: اگر كیفیت وجودی تو صحیح عمل میكند؛ اگر هر وضع از هستی تو در موضع مناسب خود قرار دارد؛ هیچ سؤالی در آن مطرح نیست؛ هیچ سؤال مربوط به هستی روانی خویش در آن وجود ندارد! و اگر ارگانیسم حركتی صحیح و منطقی ندارد؛ اگر وضع ارگانیسم در موضع مناسب آن قرار ندارد؛ مثلاً اگر ذهن به جای كیفیت اندیشهگری اسیر توهممندی است ـ تمام آن ارگانیسم؛ تمام هستی آن ارگانیسم در شكلی وسیع و پیچیده اسیر سؤال و مسایلی برای همیشه لاینحل خواهد بود؛ و با مسأله پیش خواهد رفت ـ بیآنكه بتواند پاسخی برای مسائل چنین ارگانیسم درهمریخته و ناهمآهنگی بیابد! اصولاً كی باید پاسخ مسایل چنین ارگانیسمی را بیابد؟! ذهن ارگانیسمی باید پاسخ مسائل را بیابد كه در وسعت عجیب و پیچیدهای اسیر توهم است! از چنین ذهن اسیر توهم و ناهمآهنگ و آشفته، جز بافتن و تنیدن مسایل درهمپیچیده هیچ كاری ساخته نیست. چنین ذهنی باید به عمقی از ادراك و بینش برسد كه خودبخود در سكوت و عدم حركت فرو رود!!
متوجه منظورم هستی؟! به فرض محال كه تو توانستی پاسخ یك مسأله را بیابی؛ از آنجا كه محتویات بركهٔ ذهن تو را توهم تشكیل میدهد، آن مسأله فرضاً روشن شده و فرضاً پاسخ یافته، بلافاصله آمیخته به آب آلودهٔ بركه میگردد؛ آمیخته به توهمات گستردهای میشود كه فضای ذهن تو را از قبل در اختیار جبارانه و حاكمانه خود دارد!
ادامه در یادداشت بعد.