آیا برای ما روشن هست كه در جریان اقدامی كه آن را خودشناسی مینامیم چه چیز است كه حكم كلید شناخت یا حل مجموعهٔ ساختار هویت فكری را دارد؟!
ببین، اگر قرآن اشاره به كور و كر و لالی انسان نكرده بود؛ یا اگر نفرموده بود شما انسانها اسیر یك ساختمان توهمی به نام «بیتالعنكبوت» هستید!
یا اگر شخصی به نام مثلاً حافظ به ما نگفته بود؛ به ما متذكر نشده بود كه:
«سوداگران عالم پندار را بگوی سرمایه كم كنید، كه سود و زیان یكی است»
یا اگر مولوی نفرموده بود كه:
«جمله خلقان سخرهٔ اندیشهاند زین سبب خسته دل و غم پیشهاند»
و انواع عرفا و فلاسفه به ما انسانها یادآور نشده بودند كه مسألهٔ تو انسان مثلاً زندگی كردن در گذشته و آینده است؛ یا مسألهٔ تو آزمندی و «خواستن» است؛ یا مسألهٔ تو «قیاسمندی» است ـ كه امری است شیطانی ـ و نظیر اینها؛ و تو اكنون میخواستی ریشهٔ مسألهای را كه در تو هست بیابی، واقعاً چگونه شروع میكردی؛ از كجا شروع میكردی؟! با چه عملی شروع میكردی؟!