مردی است به قول شما «فرهیخته»! میگوید «منطقاً و علیالقاعده نادانی باید زودگذر باشد و دانایی دیرپا. ولی میلیونها سال است كه نادانی سایهی شوم و تباهكنندهی خود را به طور مستمر بر جوامع بشری افكنده است!»
بسیاری از اصطلاحات، نظریات، شعارها و عبارات برای ما مفهومی چندان روشن ندارد. نمیدانم ما به چه كیفیتی میگوییم «فرهیختگی»، «روشنفكری»، «منطقی»، «خرد» و نظیر اینها! بسیاری از ما فرهیختگان مصداق حكایتی هستیم كه شاید قبلاً آن را در جایی نقل كردهام ـ حكایت پدری كه فرزند خود را به مكتب فرستاد، و بعد از چندی خواست میزان پیشرفت او را بیازماید. انگشتری را در دست گرفت و از پسر پرسید: چیست در دست من؟! پسر گفت: «چیزی كه در دست تو است محدب است». پدر گفت: آفرین بر تو؛ ادامه بده. «مجوف است.» باز هم آفرین بر تو؛ ادامه بده. بالاخره بعد از مقداری سؤالات دیگر و ذكر چند علامت و مشخصهی دیگر ـ كه در حیطهی دانش و دانستههای انباشته در انبار حافظهی پسر بود ـ گفت: پدر. چیزی كه تو در دست داری یك غربال است! (صورت حكایت دقیقاً اینگونه نیست، ولی اصل موضوع همین است.) تا زمانی كه ما از انبار حافظه برمیداریم و دانشهای زرق و برقی و خیرهكنندهی خود را عرضه میداریم فرهیختگانی شهیر و بهبهانگیزیم؛ و كارمان را پیش میبریم. ولی به محض اینكه محتویات توبرهی حافظه پایان مییابد، وامیمانیم؛ درك نمیكنیم كه غربال در مشت جا نمیگیرد.
علم و دانش بسیاری از ما ظاهراًً روشنفكران و فرهیختگان شهیر چنین ماهیتی دارد! باید در یك بحث مفصل مرز بین دانشهای واقعی را از شبهدانشها ـ كه به طور عجیبی در همهی اجتماعات رواج انتلكتئولانه دارد ـ مشخص كنیم. باید صنف «بخیهزن» را توضیح بدهیم و كارش را مشخص كنیم. (لطیفه حكایتی در این باب گفتهام، كه تكرار آن بیلطف نیست) خیاطها میرفتند به دربار سلطان. پالاندوزها هم خود را قاطی كردند و راه افتادند. حاجب دربار پرسید: شما كجا؟! گفتند: بالاخره ما هم اهل بخیهایم! (چون دیگر توان درافتادن ندارم، مثال نمیزنم؛ مصداقها و مثالها «لاتعد و لاتحصی» ـ یعنی بیحد و حصر است! خودت نگاه كن و ببین!)
دانش ما فرهیختگان (البته بعضی از ما)، ماهیت تفاله را دارد كه در انبار حافظه ذخیره كردهایم؛ و از آن وسیلهی خودنمایی (به قول خودمان) «كلاه بوقی» ساختهایم! تا وقتی دانشها را از انبار برمیداریم كارمان سكه است؛ خریدارهای زیادی داریم. ولی وقتی به جایی میرسیم كه باید عقل و خرد و قوهی مدركهی خود را به كار گیریم و از هوش خودمان مایه بگذاریم، در اولین قدم وامیمانیم!
صریح بگویم: همهی ما انسانهای اسیر هویت فكری اسیر تیرگی ذهن، اسیر كوری و گیج و گولی هستیم. و (بلانسبت حضرتعالی) از این لحاظ فرقی با یكدیگر نداریم؛ همه در عرض یكدیگریم. تفاوتهای ظاهری ما بستگی به مقدار زیركی، زرنگی، حیلهگری ذهن و استعداد آن در خودنمایی دارد. در این زمینه یك نفر زرنگتر است ـ و به ظاهر انتلكتوئل میرسد! توبره و انبار دانشهای مشعشع بعضی افراد خیلی بزرگ و جادار است؛ و مال بعضی دیگر كوچك و محدود است!
ببین جانم؛ موضوع خیلی ساده است. هر انسانی كه اسیر هویت فكری شد در حقیقت اسیر توهم شده است و در اینصورت ذهنش در تیرگی فرو رفته؛ و از طریق حجابی تیره به قضایای زندگی مینگرد. چیزی كه هست بعضیها با یك ذهن زیرك و زرنگ و ناقلا میدانند چگونه چیزهایی را، شبهدانشهایی را از توبرهی به اصطلاح دانشها بردارند كنار هم بچینند و آن را در فصل حراج به عرضهی فروش بگذارند.(۱) ولی اگر ما خریداران اهل دقت و تأمل باشیم، اگر به اصطالح خبرهی كار باشیم، به آسانی میتوانیم ببینیم كه جنس قلابی است؛ كه بعضی جاهای آن زدگی دارد؛ یا موش و موریانهخوردگی دارد! یا بعضی حرفهای تند و تیز فقط ظاهر و لفافهی انقلابی دارد!
باری، این آقای فرهیخته میگوید: «میلیونها سال است انسان در نادانی به سر میبرد.»
بسیاری از اصطلاحات، نظریات، شعارها و عبارات برای ما مفهومی چندان روشن ندارد. نمیدانم ما به چه كیفیتی میگوییم «فرهیختگی»، «روشنفكری»، «منطقی»، «خرد» و نظیر اینها! بسیاری از ما فرهیختگان مصداق حكایتی هستیم كه شاید قبلاً آن را در جایی نقل كردهام ـ حكایت پدری كه فرزند خود را به مكتب فرستاد، و بعد از چندی خواست میزان پیشرفت او را بیازماید. انگشتری را در دست گرفت و از پسر پرسید: چیست در دست من؟! پسر گفت: «چیزی كه در دست تو است محدب است». پدر گفت: آفرین بر تو؛ ادامه بده. «مجوف است.» باز هم آفرین بر تو؛ ادامه بده. بالاخره بعد از مقداری سؤالات دیگر و ذكر چند علامت و مشخصهی دیگر ـ كه در حیطهی دانش و دانستههای انباشته در انبار حافظهی پسر بود ـ گفت: پدر. چیزی كه تو در دست داری یك غربال است! (صورت حكایت دقیقاً اینگونه نیست، ولی اصل موضوع همین است.) تا زمانی كه ما از انبار حافظه برمیداریم و دانشهای زرق و برقی و خیرهكنندهی خود را عرضه میداریم فرهیختگانی شهیر و بهبهانگیزیم؛ و كارمان را پیش میبریم. ولی به محض اینكه محتویات توبرهی حافظه پایان مییابد، وامیمانیم؛ درك نمیكنیم كه غربال در مشت جا نمیگیرد.
علم و دانش بسیاری از ما ظاهراًً روشنفكران و فرهیختگان شهیر چنین ماهیتی دارد! باید در یك بحث مفصل مرز بین دانشهای واقعی را از شبهدانشها ـ كه به طور عجیبی در همهی اجتماعات رواج انتلكتئولانه دارد ـ مشخص كنیم. باید صنف «بخیهزن» را توضیح بدهیم و كارش را مشخص كنیم. (لطیفه حكایتی در این باب گفتهام، كه تكرار آن بیلطف نیست) خیاطها میرفتند به دربار سلطان. پالاندوزها هم خود را قاطی كردند و راه افتادند. حاجب دربار پرسید: شما كجا؟! گفتند: بالاخره ما هم اهل بخیهایم! (چون دیگر توان درافتادن ندارم، مثال نمیزنم؛ مصداقها و مثالها «لاتعد و لاتحصی» ـ یعنی بیحد و حصر است! خودت نگاه كن و ببین!)
دانش ما فرهیختگان (البته بعضی از ما)، ماهیت تفاله را دارد كه در انبار حافظه ذخیره كردهایم؛ و از آن وسیلهی خودنمایی (به قول خودمان) «كلاه بوقی» ساختهایم! تا وقتی دانشها را از انبار برمیداریم كارمان سكه است؛ خریدارهای زیادی داریم. ولی وقتی به جایی میرسیم كه باید عقل و خرد و قوهی مدركهی خود را به كار گیریم و از هوش خودمان مایه بگذاریم، در اولین قدم وامیمانیم!
صریح بگویم: همهی ما انسانهای اسیر هویت فكری اسیر تیرگی ذهن، اسیر كوری و گیج و گولی هستیم. و (بلانسبت حضرتعالی) از این لحاظ فرقی با یكدیگر نداریم؛ همه در عرض یكدیگریم. تفاوتهای ظاهری ما بستگی به مقدار زیركی، زرنگی، حیلهگری ذهن و استعداد آن در خودنمایی دارد. در این زمینه یك نفر زرنگتر است ـ و به ظاهر انتلكتوئل میرسد! توبره و انبار دانشهای مشعشع بعضی افراد خیلی بزرگ و جادار است؛ و مال بعضی دیگر كوچك و محدود است!
ببین جانم؛ موضوع خیلی ساده است. هر انسانی كه اسیر هویت فكری شد در حقیقت اسیر توهم شده است و در اینصورت ذهنش در تیرگی فرو رفته؛ و از طریق حجابی تیره به قضایای زندگی مینگرد. چیزی كه هست بعضیها با یك ذهن زیرك و زرنگ و ناقلا میدانند چگونه چیزهایی را، شبهدانشهایی را از توبرهی به اصطلاح دانشها بردارند كنار هم بچینند و آن را در فصل حراج به عرضهی فروش بگذارند.(۱) ولی اگر ما خریداران اهل دقت و تأمل باشیم، اگر به اصطالح خبرهی كار باشیم، به آسانی میتوانیم ببینیم كه جنس قلابی است؛ كه بعضی جاهای آن زدگی دارد؛ یا موش و موریانهخوردگی دارد! یا بعضی حرفهای تند و تیز فقط ظاهر و لفافهی انقلابی دارد!
باری، این آقای فرهیخته میگوید: «میلیونها سال است انسان در نادانی به سر میبرد.»
این را از روی دانشهای كتابی و دست دوم انباشته در انبار حافظه میگوید.
و این را صحیح میگوید. اما در یك جایی كه دانشهای كتابی و علمیاش ته میكشد، وامیماند و لو میرود! تعریفها و توصیفهای كتابیاش خیلی شستهرفته بوده؛ ولی عاقبت غربال و انگشتر را به جای هم میگیرد!
میگوید: «نادانی باید زودگذر باشد…»
چرا باید زودگذر باشد؟! آیا ما واقعاً میدانیم «نادانی» چه كیفیتی است؛ و عامل ایجاد آن چیست؟!
ما انسانها از یك طرف بزرگترین بدبختی را ـ از طریق القاء «خود» ـ كه عین جهل و تیرگی است ـ بر سر یكدیگر میآوریم؛ از طرف دیگر با یكدیگر تعارفات شیرین میكنیم؛ یكدیگر را تسلی میدهیم: مثلاً میگوییم نادانی زودگذر است.
علت اشتباه آن آقا این است كه نگاهش به انسان و مسایل او نگاه وسیع، كلی و همهجانبه نیست؛ بلكه جزیی است. و نگاه از طریق و به وسیلهی «خود» نمیتواند جز این باشد.
اصولاً ما یك دید روشن (حتی كتابی) از «دانایی» و «نادانی» نداریم. ما دانش، و كم و زیاد آن را به حساب دانایی و نادانی میگذاریم. حال آنكه دانش از مقولهای است كه كم و زیاد در آن معنا ندارد!
نادانی و جهل حاصل این اشتباه است كه ذهن خیال و توهم را به حساب «خود» و «هویت روانی» میگذارد.
این یك بعد جهل است. بعد دیگر آن این است كه ذهن تقریباً همه روابط را از طریق آن پدیدهی خیالی مینگرد!
آیا در این صورت «زودگذر» را جا و معنایی هست؟! نه. ذهنی كه از طریق توهم به زندگی مینگرد همیشه اسیر تیرگی و جهل است.
در این زمینه فقط «نادانی» هست، نه «دانایی»!
ذهن هنگامی روشن است كه در نقش و جایگاه ذاتی خود عمل كند!
(همین مقدار توضیح كافی است؛ بقیه را واگذار میكنیم به درك مستقیم خودت ـ در درك مستقیم، انگشتر را با غربال اشتباه نمیگیری!)
«خرد نام آنكس به خاك افكند كه خود را خود اندر هلاك افكند»
و نمیتوان انسان هویت فكری را ـ كه لحظه به لحظه زندگی و هستی خویش را اسیر تیرگی، زشتی، كراهت، ملالت و رنج میگرداند ـ یك انسان صاحب خرد دانست! انسانی كه به وسیلهی خاكستر خشم و ملامت شعلهٔ عشق(۲) را در هستی خویش خاموش میكند و همه عمر در دلزدگی، دلمردگی و ناشادی به سر میبرد بسیار دور از خرد است. تو اگر تمام دانشهای جهان را داشته باشی(۳)، ولی چشمت را بستهای و خود را در تاریكی و ظلمت فرو بردهای؛ و خود را اسیر افسردگی و ملالت دائمی كردهای دور از دانایی به معنای واقعی هستی.
---
۱. خواهی گفت «فصل حراج علم و دانش دیگر چه فصلی است؟!». مشخصاً نمیدانم؛ ولی دیدهام كه مثلاً اوضاع یك جامعه درهم میریزد، و یك نویسندهی انقلابی یك حرفهای آتشین و جوانپسند را به عرضهی فروش میگذارد! بعد از مدتی فصل و مشتری حرفهای انقلابی او فروكش میكند؛ یا حتی بكلی پایان مییابد! یك دورهای اقتضای كالای ادبی و شعری را دارد. یك دورهای اقتضای تاریخی، رمان، و غیره!
۲. شعلهی عشق عین روشنایی است. این شعله هرگونه تیرگی و ملالت را میشوید!
۳. البته برای دانشهای جهان پایانی نیست!
۲ نظر:
البته ناگفته نماند که خود شناسی هم یک دوره دارد. مثلا ما زمانی به خوشناسی نیاز داریم که تا خود را بشناسیم. و بعد نقطه. نقطه پایان خط و نقطه سر خط...
ایکاش بتونیم تا همین نقطه پایان خط هم برسیم خوبه
در یکی از تمرینات عرفانی شرقی روش جالبی وجود دارد که انسان را با هویت فکری و غیر واقعی آشنا میکند و به این صورت است که فرد به ذهن خود نگاه میکند و تصاویر و صداهای انرا میبیند و میشنود اما با انها یکی نمیشود بعد خود عمدا تصاویری را خلق میکند و باز با انها یکی نمیشود یعنی در هر لحظه این موضوع را در نظر دارد که اینها واقعیت ندارند و ساخته ذهن خود اوست بعد از مهارت در این تمرین فرد در طول روز هم با ادراکات و احساسات و تفکرات خود تمرین یکی نشدن را دارد البته این تمرین ریزه کاری دارد و قابل توضیح به این سادگی نیست فقط میخواستم بگویم نجات از ذهنیت خاصی که منیت نام دارد و فرد همه چیز را ناخوداگاه از زاویه من نگاه میکند و با این کار روز به روز انرا گسترش میدهد مساله ای بوده که در گذشته هم مطرح بوده و نمیدانم چگونه میتوان اهمیت انرا برای فردی که با بازی رقابت با دیگران یکی شده است و مشغول برد و باخت است توضیح داد
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس از قسمت "انتخاب يک هويت" گزینهٔ "نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید.
سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً فقط درباره این یادداشت بنویسید. برای امور دیگر از صفحهٔ تماس استفاده نمایید.