دو اصطلاح محلی(خمینی) و تعبیری از آنها
من یا ذهن؟
وقتی درک کردی، حس کردی که جایگاه همهٔ رنجها و مسایل ذهن است، همه چیز دستخوش تغییر میگردد. همه چیز سبک میشود. اندیشهٔ «من بدبخت و ناموفقم»، فرق میکند با اینکه «ذهن (به وسیلهٔ اندیشه) بدبخت و ناموفق است» و نیز درک این معنا که فقط ذهن هست ـ نه ذهن من ـ کمک بیشتری میکند به سبکتر شدن مسأله!
در قدم به قدم روابط و نگرشهایت کلمهٔ «من» را بردار و کلمهٔ ذهن را به جای آن بگذار!
قضاوت
لابد دیدهای که میمونهایی را که صاحبشان آنها را با طنابی میگردانند و برای خوشآمد مردم آنها را میرقصانند و از مردم پول میگیرند.
حرکتهای هویت فکری ـ که وابسته به قضاوت عوامل برونی است ـ حکم رقص میمونها را دارد! طنابهای نامریی قضاوت، هر لحظه آنرا (هویت را) به رقصی متفاوت وامیدارند. و تنها عایدی صاحب میمون ـ یعنی ذهن ـ از این رقصها، لذتی است که از «بهبه» دیگران و ارضای خشم حاصل میکند. هر «بهبه» حکم یک پسته یا فندق را دارد برای میمون ذهنی ـ (البته با قید بلانسبت). خیلی وقت است که انگار ادبمان را قورت دادهایم. برای برگرداندن آن، «بلانسبت» هیچ ضرر شرعی و عرفی و اخلاقی و حتی غیر اخلاقی ندارد!
استوانهٔ توهمی
هرگز نکوش تا هیچ مسألهٔ روانی را حل کنی. زیرا مسایل روانی چیزی جز توهمات خودساخته نیستند.
و این مسأله ساختن بدان جهت است که بدون مسأله، «خود» اصلاً وجود (توهمی) ندارد!
تو اگر مسایل را نمیخواهی، باید به طور مطلق دل از «خود» برگیری!
(بعضی موضوعات بقدری ظریفاند که توضیح و بیانشان فوقالعاده مشکل است ـ به علت درهمپیچیدگی مسایل): تو اسیر یک شبکهٔ ذهنی به نام «خود» هستی. این شبکه عین رنج است. (به دلیل وابستگی به قضاوت عوامل برونی ـ که نتیجهاش بیریشگی از درون است ـ به دلیل انواع تضادها ـ که نتیجهاش گیر افتادن در یک سرگردانی ملامتآلود و ملالتآلود است!)
مانع رودررویی با خلاء
انسانی که یک «هویت» توهمی را در ذهن جستوجو میکند هرگز آنرا نخواهد یافت؛ و جای آنرا همیشه خالی میبیند. زیرا عامل جستوجوگر خود توهم است.
اینهم که ذهن میکوشد تا در آینده چیزهایی حاصل کند، تنها یک دلخوشی فریبنده است برای اینکه با صراحت جای خالی «هویت» را در خود نبیند! (مشغولیت به آینده مانع رودررویی با خلاء هویت است.)
کلنجار عمدی
ذهن به عمد شبکهای از رنج و بدبختی میبافد تا از این طریق برای رفع آن شبکه، «خود» را استمرار بدهد.
و اگر ذهن شبکهٔ رنج را نسازد با چه وسیلهای خودش را به «خود» مشغول نگه دارد؟! با عشق، با وجد، با احساس شادمانی، رضایت و مسرت؟! تو با وجد و مسرت کشتی نمیگیری، تلاش نمیکنی تا آن را از بین ببری؛ بلکه با نشخوار عمدی رنجها و بدبختیهای خودساخته، کشتی میگیری! و این کشتی گرفتن، نشخوار کردن و کلنجار رفتن عین حیات و استمرار «خود» است!
صمیمیت
چون هویت فکری حاصل تبلیغ است، برای بقای آن یک لحظه نمیتوان از تبلیغ دست کشید. و تبلیغ چیزی که وجود واقعی ندارد، تبلیغ دروغ است؛ تبلیغ یک مقدار لفظ بیمحتوا است.
یکی از راههای زوال هویت فکری ـ که مترادف با یک دروغ کلی است ـ راستی و صمیمیت است. و آیا توجه داری که تا وقتی هویت فکری را با خود داری، فاتحهٔ هر نوع راستی، اصالت، صدق و صمیمیت در تو خوانده شده است؟
ارزشهای خاص هر جامعه
(این یک بازی و لم است): برای خروج از ارزشها و قالبهای متعینکنندهٔ حاکم بر خود، فرض کن هزار سال زودتر یا هزار سال دیرتر به دنیا آمدهای!
اتحاد برای ارضاء خشم
یکی از دلایل مشکل بودن زوال هویت فکری، میل یا نیاز به همدست داشتن در ارضاء خشم نسبت به دشمنان مشترک است. و ما برای ارضاء، با همان کسانی همهویت یا متحد هویتی میشویم که دشمن ما هستند ـ و میخواهیم خشم خود را نسبت به آنها ارضاء کنیم.
به عبارت دیگر، متحد شدن و متحد پیدا کردن برای ارضاء خشم، لاجرم نیاز و ضرورت استمرار هویت را پیش میآورد!
میبینی که ما ـ تحت عنوان حفظ هویت و شخصیت ـ درگیر چه بازی پیچیده و تباهکنندهای شدهایم؟(!)
به عبارت دیگر، متحد شدن و متحد پیدا کردن برای ارضاء خشم، لاجرم نیاز و ضرورت استمرار هویت را پیش میآورد!
میبینی که ما ـ تحت عنوان حفظ هویت و شخصیت ـ درگیر چه بازی پیچیده و تباهکنندهای شدهایم؟(!)
ماندن با تاریکی
ما از تاریکی میترسیم؛ بنابراین وارد آن نمیشویم. اگر وارد آن بشویم میبینیم روشن شده است.
میپرسی پس در حال حاضر ما در کجاییم؟! در تاریکیایم یا در روشنایی؟ در تاریکیای هستیم که بلاانقطاع در حال فرار از آنیم و به محض اینکه فرار نکنیم، تاریکی نیست!
رفتن یا برده شدن؟
فرضاً خداوند طریق و صراط مستقیم رفتن را بر تو بازمینماید؛ ولی اگر تو فاقد ابزار رفتن به آن راه باشی، یعنی اگر پا نداشته باشی چگونه میخواهی بروی؟!
میدانی پای رفتن تو چیست؟! فطرت تو است! وقتی فطرتت را كشف كردی متوجه میشوی همان فطرت خودش هم راه بوده، هم مقصد بوده و هم وسیله!
وضع ما در حال حاضر چنان است كه مدام در تلاش و تقلائیم تا با پای بسته به راه بیفتیم.
ممكن است بگویی ـ بعضیها میگویند ـ وظیفهٔ احكام و قوانین مذهب این است كه انسانی را كه ابزار به راه صحیح رفتن را ندارد (یعنی پای رفتن ندارد!) به راه صحیح ببرد؟!
معنای این برای من روشن نیست.
و میپرسم به هر حال وسیله و ماهیت انتقال از ظلمت به نور، كه مورد تأكید مصحف است، چیست؟!
میدانی پای رفتن تو چیست؟! فطرت تو است! وقتی فطرتت را كشف كردی متوجه میشوی همان فطرت خودش هم راه بوده، هم مقصد بوده و هم وسیله!
وضع ما در حال حاضر چنان است كه مدام در تلاش و تقلائیم تا با پای بسته به راه بیفتیم.
ممكن است بگویی ـ بعضیها میگویند ـ وظیفهٔ احكام و قوانین مذهب این است كه انسانی را كه ابزار به راه صحیح رفتن را ندارد (یعنی پای رفتن ندارد!) به راه صحیح ببرد؟!
معنای این برای من روشن نیست.
و میپرسم به هر حال وسیله و ماهیت انتقال از ظلمت به نور، كه مورد تأكید مصحف است، چیست؟!
آیا انسان باید برای همیشه از داشتن ابزار راهنمایی درون خودش محروم باشد؛ و همیشه باید برده شود؟!
خارج اندیشه
خویش را به یگانگی تسلیم كن. این یعنی عمیقترین كیفیت عشق، شادمانی، پاكیزگی و زیبایی روحی ـ كیفیتی كه ورای اندیشه هستی سطحی، بیمحتوا، متضاد و متزلزل است.
اختلاف خلق
بعضی اشخاص كه قضایای زندگی و روابط را سطحی مینگرند مسبب جنگهای مذاهب بودهاند.
ببین جانم: فرض كنیم هزار مسیحی با هزار مسلمان ـ تحت عنوان دفاع از مذهب خود میجنگند! اگر اینها از یك مذهب واحد دفاع میكنند، جنگ و اختلافشان بیمعنا است. زمانی اختلاف و جنگ و خصومت آنها مورد دارد كه بر سر دو چیز متضاد و متفاوت میجنگند.
در این صورت لااقل یكی از آن دو چیزی كه به نام مذهب وسیله و بهانهٔ جنگ آنها شده است، مذهب به معنای واقعی نیست!
واقعیت
به عنوان یك طریق غیرمستقیم رهایی، زندگی و هستی ـ هستی همه چیز ـ را با دید علمی نگاه كن. (من چندان میانهای با كلمهٔ «علمی» ندارم.) من میگویم این یك قالی است، نه بیشخصیت است نه با شخصیت. این یك واقعیت است. ما چرا فكر میكنیم پدیدهای متفاوت با یكی از عناصر هستیایم؟! پس خود را به عنوان یك واقعیت نگاه كن ـ بدون تعبیرهای كمرشكنی كه معمولاً بار این بندهٔ خدا میكنی! خودت را به صورت بیگانهای نگاه كن ـ تا تعلق و علاقهات به «خود» از بین برود!
توجه كن كه هستی ما و مسایل ما برون از حیطهٔ هستی و وجود به معنای عام و كلی آن نیست! و به عنوان یك قاعدهٔ (اشكالی ندارد بگوییم) علمی هستی چیزی است كه هماكنون موجودیت و واقعیت دارد! بنابراین تو هستی خویش را به عنوان پدیدهای كه در گذشته بوده یا در آینده خواهد شد نگاه نكن!
بهترین استدلال در این زمینه توجه به اصل حركت و نو به نو رسیدن عمر و حیات همه چیز است!
زندگی موکولی
پوچ و توخالی بودن هویت فكری عامل اساسی زندگی موكولی است! ذهن از گذشته چیزهایی را در خود انبار میكند، آنگاه به شكلی خاص همانها را به آینده پرتاب یا منعكس میكند! (و پرتابها بیشتر این علت و این ماهیت را دارند كه ذهن از گذشتههای انباشته در خود احساس رضایت و خشنودی ندارد؛ و مدام میخواهد عكس آنها را در آینده حاصل كند. غافل از اینكه آنچه در آینده متصور شده است همانقدر پوچ و تهی است كه چیزهای انباشته از گذشته!
بی هویت ماندن
بعد از پا گرفتن «هویت فكری» هیچ دین و فلسفه و نظام اخلاقی و معنوی به طور اصیل و آنگونه كه در اصل بوده است قوام نیافته، و محال است كه بیابد! هر چه دین و اخلاق و معنویت كه بر انسانها و جوامع عرضه میشود، قبل رواج و قوام گرفتن لاجرم باید به رنگ و ماهیت هویت فكری درآید! به عبارت دیگر انسانهای هویتی هر چیز نو را باید از اصالت و محتوای آن خالی كنند، از آن یك دروغ، یك پدیدهٔ بیمحتوا، یك پدیدهٔ مبتنی بر ریا و نمایش بسازند ـ آنگاه فقط انگ و آرم آن چیز نو را بر آن بچسبانند!
و جوامع تحت عنوان دفاع از یك آئین و مذهب و سیستم و نظام اخلاقی مبتنی بر اصالت و حقیقت، از آرم و علامت هویتی خود دفاع میكنند ـ و عنوان كردن ظاهری دفاع از فلان آئین فقط یك توجیه است به منظور استمرار ساختمان هویت فكری.
و جوامع تحت عنوان دفاع از یك آئین و مذهب و سیستم و نظام اخلاقی مبتنی بر اصالت و حقیقت، از آرم و علامت هویتی خود دفاع میكنند ـ و عنوان كردن ظاهری دفاع از فلان آئین فقط یك توجیه است به منظور استمرار ساختمان هویت فكری.