جغجغه


   توجه‌ات را به یك یا دو نكتهٔ قابل تأمل جلب كنم: اول اینكه صرف نوشتن چند كتاب ـ به قول دوستان بی‌سر و ته ـ نشانهٔ خردمندی نیست! دوم اینكه صرف هفتاد و دو سال عمر، و حتی هشتاد و نود و صد سالش هم بدان معنا نیست كه ما زندگی را تجربه كرده‌ایم؛ پخته شده‌ایم؛ و شما جوان‌های تازه‌وارد ناپخته‌اید. به تفصیل توضیح داده‌ایم كه چگونه جامعه كودك را هنوز چشم به زندگی باز نكرده است كه در یك قالب توهمی فرو می‌اندازد؛ و در این قالب او را خواب می‌كند؛ و تا پایان عمر او را در یك خواب و رؤیای شبه‌بیداری نگه می‌دارد! و انسانی كه در این قالب توهمی فرو رفت؛ و بنابراین زندگی و قضایای هستی را از درون و از پشت آن قالب نگاه كرد، اگر هزار سال هم عمر كند كور، نابالغ و ناپخته باقی خواهد ماند. چنین انسان فرو رفته در قالب توهمات، خیلی كه هشیار باشد، خیلی كه متواضع باشد حداكثر می‌تواند درك كند كه در یك قالب است ـ ولی اینكه از قالب برون شود یا نه، امر دیگری است! چنین انسانی نمی‌تواند تجربه‌ای از واقعیت زندگی داشته باشد!

علی بهانه‌گیر

یأس خلاق


   باری، پاسخ بعضی اتهامات حضرات، نیمه‌كاره مانده است.

   شما می‌گویید دید و نظر ما رفتنی‌ها نسبت به زندگی و روابط آن تیره و مأیوسانه است.

   و اما، به عرض مخصوصاً تازه واردین به مهمانی زندگی می‌رسانم كه دید ما ـ كه در اواخر فرصت مهمانی هستیم و دم در خروجی منتظر نوبت رفتنیم ـ نسبت به زندگی و روابط فرق می‌كند با شما همسفران جوان تازه‌وارد. ما انواع دروغ‌ها و فریب‌ها و وعده‌های شیرین و دلخوشانه را پشت سرگذاشته‌ایم و گذشته‌ایم. ما گذاشته‌ایم جامعه در پناه سایهٔ دلخوشانه و خوش‌باورانهٔ آن دروغ‌ها خوابمان كند! (بگو، مگر قبلاً بیدار شده‌ای ـ تا حالا لازم باشد بار دیگر جامعه خوابت كند؟!) ما دیدیم، تجربه كردیم كه جامعه با ما چه كرد! (یادت باشد كه جامعه یعنی من و تو و بقیهٔ همسفران و همسفرگان زندگی، یعنی همهٔ ما.)

   ولی شما كه تازه وارد شده‌اید، وعده‌ها و دروغ‌ها و فریب‌ها را پیش‌رو دارید آنها را باور دارید؛ و مجذوب آنها هستید! فعلاً جامعه به شكل‌های مختلف، به وسیلهٔ وعده‌های شیرین دارد شما را تخدیر می‌كند مقدمات خوابتان را تدارك می‌بیند. هر وعده حكم یك پستانك را دارد؛ حكم «لا‌لا لا‌لا باباش میاد، صدای كفش پاش میاد» آنوقت‌های مادران ما را دارد.

برای جوانان


   گمان نمی‌كنم هیچ مسأله‌ای در انسان ریشه‌دارتر از این باشد كه ذهن او كیفیت پرسش‌گری را از دست داده است. و اكنون هیچ كلیدی اساسی‌تر و مفیدتر از این نیست كه ذهن را در هر قدم و در هر رابطه با هر موضوع و اندیشه‌ای در مقابل پرسش قرار بدهیم!

   و این از كودكی ـ آنهم به عنوان یك خصیصه مستحسن ـ به كودك تحمیل شده است كه او باید بشنود، حرف‌شنوی و پذیرش بدون سئوال داشته باشد!

   بعضی یاران و همسفران تازه به مهمانی وجدآمیز، یا حزن‌بار و پر از اندوه رسیدهٔ زندگی، بهتانی جدید بر این بنده خدای ـ از لحاظ خودش شاید عالی؛ ولی از لحاظ دیگران شاید بسیار فاصله‌دار تا «عالی» ـ وارد آورده‌اند. می‌گویند مصفا را ـ به صرف چاپ چند كتاب بی‌سر و ته و به ناز خواباندن آن در یك جلد سیاه مقوایی؛ و حصول مبالغی احسنت و به‌به؛ و مضافات آن (گو كه چندان مضافاتی هم ندارد) ـ چنان باد و برودی در نوردیده است كه حالا دیگر با چشم بسته، و بی‌آنكه بداند موضوع فلان و بهمان كتاب چیست، آن را رد و نفی می‌كند ـ و بر این ادعا است كه آن كتاب قابلیت حتی یك توجه كوتاه و نظر انداختن و گذشتن را هم ندارد!

کشف

  
   برای نزدیك‌تر شدن به دقت و ملموس بودن، موضوعی را كه بارها بر آن تأكید كرده‌ایم بار دیگر تكرار می‌كنیم: ذهن، فكر و اندیشه ابزار معنویت نیست؛ شناختی از معنویت ندارند؛ كاری با معنویت ندارند. جامعه به دروغ ذهن ما را واداشته است كه فكر كند معنویت را می‌شناسد؛ و عملكردی معنوی دارد. وقتی خدا ورای شناخت اندیشه باشد، هر معنویت دیگر قطعاً ورای شناخت و لمس به وسیلهٔ اندیشه است!

تشخیص


   چند سؤال مطرح كنم: شكی نیست كه در وضع فعلی تربیت و پرورش انسان، جامعه طوری با فرد رفتار می‌كند كه فرد بسیار از ذات‌، فطرت و جوهر انسانی خود دور می‌افتد! انسان چنان قاطی می‌كند كه فوق‌العاده مشكل، یا حتی غیر ممكن است كه كیفیت‌ها و صفات اصیل و واقعی او را از عارضه‌های اعتباری وارد شده بر او تمیز و تشخیص بدهیم!

   آیا تو می‌توانی اینها را از یكدیگر بازشناسی؟!

   ـ «نه؛ من نمی‌توانم. ولی فكر می‌كنم طرح این سؤال اساساً بیهوده است! شاید طرح سؤال به این صورت مفیدتر باشد كه: اگر بچه را به اصالت خودش واگذارند، و در رشد طبیعی و فطری او اخلال و انحراف ایجاد نكنند، بچه طبیعتاً با چه كیفیت‌ها و با چه حالات و وضعیت‌هایی رشد می‌كند و بزرگ می‌شود؟!

   به عبارت ساده‌تر و كلی‌تر: در فطرت انسان چه چیزهایی هست، چه كیفیت‌هایی هست كه با آن به دنیا می‌آیند؛ و اگر برای آنها ایجاد مزاحمت و اخلال نكنند، آن كیفیت‌ها براساس یك قوهٔ طبیعی، فطری و نامیه درون‌ریشه رشد می‌كنند و به شكوفایی می‌رسند؟!»

لفظ و معنی


  «اختلاف خلق از نام اوفتاد           چون به معنا رفت آسان اوفتاد»

   این هشدار فراگیر، پر معنا، قابل تعمق و قابل تأملی است. لابد می‌دانید كه این تمثیل و تشبیه را مولوی در رابطه با چهار نفری آورده است كه همه  انگور می‌خواستند؛ ولی چون هر یك آنرا با لفظی متفاوت بیان می‌كردند، بینشان اختلاف افتاد ـ یكی گفت من انگور می‌خواهم، دیگری گفت من عنب می‌خواهم، دیگری گفت من استافیل می‌خواهم؛ چهارمی هم لفظی متفاوت با همهٔ آنها به كار برد.

ایراد


   بعضی‌ها به من می‌گویند: تو در فلان مورد اشتباه كرده‌ای یا می‌كنی.

   می‌گویم: اگر خود تو مستقیماً به این اشتباه پی برده‌ای، نفس آن پی بردن و درك كردن به معنای تصحیح اشتباه است. در اینصورت برای تو چه مسأله‌ای باقی مانده است؟!

   تو بیش از آنكه به آن اشتباه توجه كنی، می‌خواهی به من ثابت كنی كه خطا كارم؛ غلط می‌گویم؛ اشتباه می‌كنم!

   كه چه بشود؟!