داوود، بهجان عزيز خودم و خودت و ساير برو و بچهها ـ كه اگر بخواهم همه را اسم ببرم از ده نفر هم ميزند بالا ـ اگر من بدانم "وب لاگ" كيست يا چيست! آدم خيري است؛ يا از اين... نميدانم... شايد مفتخورها است.
من فقط چهار يا پنج بار چشمم در روزنامه به اين اسم افتاد؛ و نميدانم چرا بهنظرم رسيد كه بايد از اين آدمهاي مشكوك و جَلَب باشد... از اينها كه ميگويند ويروس سرخ نكرده بهخورد كامپيوتر بيدهانِ زبانبسته ميكنند؛ و يك كمي هم اهل فعل حراماند...
ديدم داود اول زد زير خنده...
ـ گفتم: اي كوفت... مرا بگو كه از اين هالو ميپرسم تا بلكه يك چيزي ياد بگيرد! حالا ميخواهي بگويم اهل كجاست؟!
ـ نه؛ نگو! اتفاقاً همين الان يادم افتاد كه قلم مصفا جان ميدهد براي وب لاگ نويسي.
خواستم بگويم: قلم هفت جدت جان ميدهد براي وب لاگ نويسي! ميخواهي بروم ته و توي اجدادت را درآورم... كه با چشم خودم ديدم يارو ميخواست در بخش غير مشاهير (شايد يك كمي هم مشاهير) بنويسد اينها تا هفت پشتشان ميخورد به وبلاگ نويسان دربار صفوي؟!!
ها... بنويسم... ؟! اجازه ها...؟!
ـ اگر مهلت توضيح بدهي ميفهمي چرا قلم خودت و هفت پشت خودت جان ميدهد براي وب لاگ نويسي!
ـ موضوع انگار دارد بيخ پيدا ميكند! داوود نگذار من جوشي بشوم! اگر چاك قلمم را بكشم عاقبت خوشي برايت نخواهد داشت ها!!
ـ خوب، تو فقط يك دقيقه به حرفهايم گوش كن. اگر اين شر و ورهايي را كه در كتاب و مقاله چاپ ميزني، بياوريم توي سايتت، اين ميشود وب لاگ!
حالا ديدي كه هفت جد خودت ـ و شايد هم بيشتر ـ وب لاگ نويس بودهايد؟!
ـ داوود نكند سايتي هم كه بهاسم من درآوردهاي، و يك حرفهايي هم از قول من درش چاپ ميزني بيبرنامه نبوده باشد!
داوود ... الهي كه من نميرم، دست خارجي در كارت نيست؟!
ـ تو شروع كن به نوشتن، در هركدام دست خارجي ديدي ميتواني پاكش كني!
ـ ديدي گفتم؟!! از همينجا مچت را گرفتم. تو به خيالت من آنقدر هالويم كه نميدانم دوشغلگي چه جرم سنگيني است؟!
من قبلاً يك شغله بودهام؛ و تو حالا پيشنهاد دوشغله ميكني ـ شغل وب لاگ گري! خوب، رفيق (حالا بگويم رفيق نارفيق؟!) اگر قضيه درز پيدا كرد و پس فردا مامورين مربوط به كشف دوشغلهها آمدند چوب تو آستين وب لاگ ما بكنند، كي جواب ميدهد؟! سركار؟!
باركالله داوود آقا؛ بعد از بيست سال دوستي و غيره ميخواهي يك چنين نقشهي شيطنتباري براي رفيق چهل سالهات بريزي؟!
ـ تو وب لاگت را بنويس! اگر كسي چوب توي پاچهي وب لاگت كرد، من ضامن!
ـ بسيار خوب داوود. ولي اگر من نوشتم و دولت آمد چوب... من ميآيم خرّ تو را ميچسبم ها؟!!
ـ بنويس... ولي نه وبلاگ گندهتر از كله و دهان خودت ـ در آنصورت من ضامن نيستم!
حالا يك چيزي بهعنوان مستوره وردار بنويس ببينيم چه ميشود... يا الله... توكل بهخدا.
تازه يك چيزي را نميداني؛ كم كم يك شغل نان و آب داري ميشود كه ... اوووه.
اختيارش هم دست خودمان است. ميتوانيم دو بخشش كنيم: "بخش نان" و "بخش آب"! بخش نانش مال من؛ بخش آبش مال تو! اگر انشاءالله بهزودي قحطي آب آمد آنوقت تو خرفت ميفهمي كه وبلاگ نگاري در "بخش آب" يعني چه! چه هنري است! اصلاً براي خودش تشكيل يك هنر جديد را ميدهد. "هنر هشتم!"
حالا به جاي اين حرفهاي پراكنده بردار يك وبلاگ مختصر محض نمونه بنويس ببينيم لياقت استخدام در بخش "آب وب لاگ مصفا" را داري؟!
ـ منظورت از "مصفا" ديگر چيست؟!
ـ مصفا يعني خودت! ميبيني كه هنوز هيچي نشده و به هيچ كجا نرسيده خودت را هم گم كردهاي؟!!
عجب روزگاري است ها!!!
ـ بسيار خوب داوود؛ من مينويسم؛ ولي شكي نيست كه تو يك ريگي به كفش داري! واي بهحالت اگر يك روز آن چوب مخصوص را بخواهند به من تحميل كنند! آنوقت است كه من ميدانم و داوود آقا... بي يك كلمه كم يا زياد همهي اسرار را بروز ميدهم!
ـ حالا تو بهجاي اين مهملات يك وبلاگ مختصر را شروع كن.
ـ از كجايش شروع كنم بهتر است؟!
ـ خودت را بهاون راهها نزن... همه چيز را خودت بهتر از من تازه بهدوران رسيده بلدي!
من فقط چهار يا پنج بار چشمم در روزنامه به اين اسم افتاد؛ و نميدانم چرا بهنظرم رسيد كه بايد از اين آدمهاي مشكوك و جَلَب باشد... از اينها كه ميگويند ويروس سرخ نكرده بهخورد كامپيوتر بيدهانِ زبانبسته ميكنند؛ و يك كمي هم اهل فعل حراماند...
ديدم داود اول زد زير خنده...
ـ گفتم: اي كوفت... مرا بگو كه از اين هالو ميپرسم تا بلكه يك چيزي ياد بگيرد! حالا ميخواهي بگويم اهل كجاست؟!
ـ نه؛ نگو! اتفاقاً همين الان يادم افتاد كه قلم مصفا جان ميدهد براي وب لاگ نويسي.
خواستم بگويم: قلم هفت جدت جان ميدهد براي وب لاگ نويسي! ميخواهي بروم ته و توي اجدادت را درآورم... كه با چشم خودم ديدم يارو ميخواست در بخش غير مشاهير (شايد يك كمي هم مشاهير) بنويسد اينها تا هفت پشتشان ميخورد به وبلاگ نويسان دربار صفوي؟!!
ها... بنويسم... ؟! اجازه ها...؟!
ـ اگر مهلت توضيح بدهي ميفهمي چرا قلم خودت و هفت پشت خودت جان ميدهد براي وب لاگ نويسي!
ـ موضوع انگار دارد بيخ پيدا ميكند! داوود نگذار من جوشي بشوم! اگر چاك قلمم را بكشم عاقبت خوشي برايت نخواهد داشت ها!!
ـ خوب، تو فقط يك دقيقه به حرفهايم گوش كن. اگر اين شر و ورهايي را كه در كتاب و مقاله چاپ ميزني، بياوريم توي سايتت، اين ميشود وب لاگ!
حالا ديدي كه هفت جد خودت ـ و شايد هم بيشتر ـ وب لاگ نويس بودهايد؟!
ـ داوود نكند سايتي هم كه بهاسم من درآوردهاي، و يك حرفهايي هم از قول من درش چاپ ميزني بيبرنامه نبوده باشد!
داوود ... الهي كه من نميرم، دست خارجي در كارت نيست؟!
ـ تو شروع كن به نوشتن، در هركدام دست خارجي ديدي ميتواني پاكش كني!
ـ ديدي گفتم؟!! از همينجا مچت را گرفتم. تو به خيالت من آنقدر هالويم كه نميدانم دوشغلگي چه جرم سنگيني است؟!
من قبلاً يك شغله بودهام؛ و تو حالا پيشنهاد دوشغله ميكني ـ شغل وب لاگ گري! خوب، رفيق (حالا بگويم رفيق نارفيق؟!) اگر قضيه درز پيدا كرد و پس فردا مامورين مربوط به كشف دوشغلهها آمدند چوب تو آستين وب لاگ ما بكنند، كي جواب ميدهد؟! سركار؟!
باركالله داوود آقا؛ بعد از بيست سال دوستي و غيره ميخواهي يك چنين نقشهي شيطنتباري براي رفيق چهل سالهات بريزي؟!
ـ تو وب لاگت را بنويس! اگر كسي چوب توي پاچهي وب لاگت كرد، من ضامن!
ـ بسيار خوب داوود. ولي اگر من نوشتم و دولت آمد چوب... من ميآيم خرّ تو را ميچسبم ها؟!!
ـ بنويس... ولي نه وبلاگ گندهتر از كله و دهان خودت ـ در آنصورت من ضامن نيستم!
حالا يك چيزي بهعنوان مستوره وردار بنويس ببينيم چه ميشود... يا الله... توكل بهخدا.
تازه يك چيزي را نميداني؛ كم كم يك شغل نان و آب داري ميشود كه ... اوووه.
اختيارش هم دست خودمان است. ميتوانيم دو بخشش كنيم: "بخش نان" و "بخش آب"! بخش نانش مال من؛ بخش آبش مال تو! اگر انشاءالله بهزودي قحطي آب آمد آنوقت تو خرفت ميفهمي كه وبلاگ نگاري در "بخش آب" يعني چه! چه هنري است! اصلاً براي خودش تشكيل يك هنر جديد را ميدهد. "هنر هشتم!"
حالا به جاي اين حرفهاي پراكنده بردار يك وبلاگ مختصر محض نمونه بنويس ببينيم لياقت استخدام در بخش "آب وب لاگ مصفا" را داري؟!
ـ منظورت از "مصفا" ديگر چيست؟!
ـ مصفا يعني خودت! ميبيني كه هنوز هيچي نشده و به هيچ كجا نرسيده خودت را هم گم كردهاي؟!!
عجب روزگاري است ها!!!
ـ بسيار خوب داوود؛ من مينويسم؛ ولي شكي نيست كه تو يك ريگي به كفش داري! واي بهحالت اگر يك روز آن چوب مخصوص را بخواهند به من تحميل كنند! آنوقت است كه من ميدانم و داوود آقا... بي يك كلمه كم يا زياد همهي اسرار را بروز ميدهم!
ـ حالا تو بهجاي اين مهملات يك وبلاگ مختصر را شروع كن.
ـ از كجايش شروع كنم بهتر است؟!
ـ خودت را بهاون راهها نزن... همه چيز را خودت بهتر از من تازه بهدوران رسيده بلدي!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس از قسمت "انتخاب يک هويت" گزینهٔ "نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید.
سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً فقط درباره این یادداشت بنویسید. برای امور دیگر از صفحهٔ تماس استفاده نمایید.