آمریت درونی


    ميل رانندگي پيدا كردم ـ يك علتش هم اين بود كه ديدم روزبه خسته شده است. با خواهش و تمنا به جاي او پشت فرمان نشستم. تمام مدت مواظب من بود، و دستور مي‎داد كه: "اينجور نرو آنجور برو"!

    به اين دليل در رانندگي راحت و روان نبودم؛ خودم و ميل خودم در كار نبود؛ با احساس آزادي و اختيار بدون مخل نمي‎راندم.


    با خودم انديشيدم؛ و به روزبه و مادرش گفتم: وقتي در يك مورد خاص، جزيي و فيزيكي ـ مثل رانندگي ـ انسان احساس كند كه خودش به اختيار خودش عمل نمي‎كند؛ و اين احساس وضعيت انقباض و گرفتگي و ملالت به او مي‎دهد، در نظر بگير وضع انساني را كه اسير تصاوير هويت فكري است؛ و اين تصاوير مثل يك رانندهٔ اضافي و كمك راننده بغل دست او نشسته‎اند، و نه فقط در يك مورد خاص مثل رانندگي، بلكه در هر قدم از زندگي، رفتارها، انديشه‎ها، تصميم‎ها و روابط مدام به او نق مي‎زنند كه اين كار را بكن، آن كار را نكن، حالا اين طور بران، حالا آن طور بران؛ وضع روحي شخص ـ از نظر انقباض، گرفتگي، ملالت، كسالت، عدم‎آزادي، و اينكه انسان ارباب و آقاي خودش نيست؛ و اينكه مثل يك اسير و نوكر بي‎اختيار مدام بايد نگران و گوش به فرمان ارباب‎هايي باشد ـ آن هم ارباب‎هايي با فرمان‎هاي متضاد ـ چگونه خواهد بود!!؟

    خدايا ما را كمك كن تا عمق رنج و ملالت ناشي از آزاد نبودن خود را حس كنم!! در مثال رانندگي، فقط يك نفر به من فرمان مي‎دهد؛ و معذلك روح من به اين جهت كه بايد نگران فرمان ديگري باشد، گرفته و منقبض است؛ واي به زماني كه صدها و هزارها ارباب ـ در شكل تصاوير تشكيل‎دهندهٔ "من" ـ مراقب و مواضب قدم به قدم زندگي و رفتارهاي من هستند! و من چه احساسي از مجبور بودن و مكلف بودن دارم!؟

    آيا اين را حس مي‎كني، درك مي‎كني كه ما خودمان، اصالت خودمان نيستيم!؟ زندگي و رفتارها و روابط ما را بيگانگاني متضاد اداره مي‎كنند! و ما نسبت به طرز ادارهٔ آنها احساس رضايت و خشنودي نداريم! از فرمان‎هاي آمرانهٔ آنها به ستوه آمده‎ايم! در احساس اكراه و انقباض به سر مي‎بريم!

    خواهي گفت:‌ وقتي همهٔ هزار نفري كه به سخنراني من گوش مي‎كنند براي من كف مي‎زنند، آيا من با تمام وجود احساس شادماني و رضايت نمي‎كنم؟!

    باور كن (مي‎خواهي هم نكن) كه من احساس ترس، دروغ، بلوف و ريا كاري مي‎كنم! احساس ناشادي و نارضايتي مي‎كنم. احساس شادي‎ام دروغ و نمايش است! از اينكه به تو نشان داده‎ام فاضل و سخنور ماهري هستم، و تو را متوجه حقارت خودت و بزرگي خودم كرده‎ام؛ ذوق‎زده شده‎ام ـ نه شاد. شادي يك كيفيت وجودي ديگر است! شادي هنگامي است كه رفتارهاي من نمود و جلوه‎اي از اصالت من است!‌ حال آنكه در سخنراني من انواع بيگانگان متضاد عمل مي‎كنند!

    آيا در سخنراني من معيارها، موضوع‎ها، اينگونه يا آنگونه صحبت كردن و همهٔ چيز آن به حكم معيارها و تصويرهايي نيست كه مثل بيگانه‎اي در ذهن من نشسته‎اند و مثل حاكم جباري بر موضوع و طرز صحبت كردن و رفتارهاي من آمريت و حاكميت دارند؟!

    تصاوير بيگانهٔ حاكم بر ذهن ـ تحت عنوان "من" ـ شبيه تمثيل كمك راننده‎اي كه بغل دست من نشسته است و فرمان مي‎دهد كه چنين و چنان كن، نيست! در اين تشبيه و تمثيل راننده لااقل من هستم ـ گيرم به فرمان و با آمريت ديگري! حال آنكه در مورد تصاوير تشكيل‎دهندهٔ "من"، گرداننده تمام زندگي، روابط و رفتارهاي من انواع تصاوير متضاد و كاملاً بيگانه با من و ناجور و ناساز با اصالت من است!

    و احساس ما نسبت به خودمان و نسبت به زندگي‌ ـ در بعدي وسيع و به‎طور دائم ـ احساسي است توأم با اكراه، ملالت و گرفتگي روحي، احساس اجبار، و نارضايتي از كاري است كه در حال انجام آن هستيم!

    احساس ملالت، احساس انقباض، اجبار، كراهت، ناشادي و نارضايتي منحصر و محدود به مواقعي نيست كه كاري را انجام مي‎دهيم ـ بدون انجام هيچگونه كار هم آن احساسات نامطلوب و توأم با كراهت وجود دارد. اصولاً صحبت از موردها، مثلاً موردي كه كاري انجام مي‎دهيم ـ بي‎معنا است؛ ‌مسأله در "هستي" ما است؛ نه در نمودها و رفتارهايي خاص! باوجود حاكميت يك "هستي" ناسالم، نااصل و ناهنجار، صحبت كردن از عمل و رفتار صحيح و غير صحيح بي‎وجه و بي‎معنا است! نفس يك "هستي" مبتني بر توهم، بر هيچ و پوچ، عين احساس انقباض، ترس، تزلزل، پوچي، گم‎گشتگي، احساس ناشادي، ملالت، گرفتگي، كراهت و هزار رنج و مسأله ديگر است!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس از قسمت "انتخاب يک هويت" گزینهٔ "نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید.
سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً فقط درباره این یادداشت بنویسید. برای امور دیگر از صفحهٔ تماس استفاده نمایید.