حدود يك ساعت از رانندگي من گذشته. روزبه ميگويد دچار يكنواختي جاده نشوي و اين يكنواختي دچار جادهگرفتگيات كند!
لحظهاي تأمل كردم؛ و ديدم هشدار لازمي است. "شبگرفتگي" و "جادهگرفتگي" عوامل فوقالعاده خطرناك و موذياي هستند. تا چند ثانيه پيش با چشم باز مشغول رانندگي بودي؛ لحظهاي بعد بدون كمترين توجه پلكهايت روي هم افتاده و ...
روزبه به پشت فرمان نشست؛ و من كه ده سالي ميشد رانندگي نكرده بودم متوجه يك عامل "گرفتگي" جديد و قبلاً تجربهنشدهاي شدم ـ كه ميتوان آن را "كهولتگرفتگي" ناميد! (هفتاد و سه سال از حركات توأم با تضاد، تلاش بيوقفه، عصبي، ناآرام؛ و هدر رفتن بيهودهي انرژيهاي ارگانيسم گذشته است.)
تجربهي خود را از رانندگي در سن بالا براي روزبه تعريف كردم. او در اين زمينه هيچ تجربهاي ندارد ـ و بنابراين نميتواند چيزي بگويد. فقط گفت: بهتر است پس از اين هرگز ديگر رانندگي نكني! و من منطق اين پيشنهاد را درك كردم. "كهولتگرفتگي" درست مثل "شب و تاريكيگرفتگي" مثل "يكنواختي جاده" ـ و ساعاتي طولاني تنها در انديشهي يك موضوع خاص بودن ـ ذهن و حواس را در خود ميگيرد؛ و نوعي "خواب"، نوعي غيرهشياري ناشي از يكنواختي در ذهن، و كلاً در ارگانيسم ايجاد ميكند. ولي ما هرگز به يك "گرفتگي" ديگر توجه نكردهايم. و آن گرفتگي "شخصيت"، "هستي توهمي"، و "هويت فكري" است! "شبگرفتگي" ممكن است فقط در موقع رانندگي مزاحمت و خطر داشته باشد. ولي در ابعاد وسيع ديگري و بيشتر از هر زمان ديگري ارگانيسم، شكوه وحدت، يكپارچگي و تكه تكه نبودن را تجربه ميكند. يا به علت عدم حضور دشمنان و سوداگران "شخصيت"، در شب "مقايسه" به حد زيادي متوقف ميگردد. و اين توقف هدف يكي از شيطانيترين و مخربترين كيفيتها از ارگانيسم است!
حال آنكه "شخصيتگرفتگي" اولاً هميشگي است ـ حتي در خواب ـ گيرم با كيفتي موقتاً تخديرشده! ثانياً مسألهي آن منحصر به "گرفتگي" به معناي انقباض، ملالت، ترس و ناشادي نيست. "شخصيتگرفتگي" ـ كه مترادف است با زندگي در خواب رؤيا و توهم ـ سبب ميشود كه شخص، زندگي واقعي را از دست بدهد؛ و انرژي ارگانيسم را در خدمت حفظ يك پديدهي هيچ و لاشيئي، و پر از تضاد و پر از خشم و ترس و نفرت ببازد؛ هدر بدهد! نميدانم آيا ما حس ميكنيم؛ در عمق باطن خود واقعاً درك ميكنيم كه يك بيگانه تكه تكه و توهمي به جاي اصالت فطري ما زندگي ميكند!!؟ و اين تصاوير جزيي، تكه تكه توهمي چگونه ارگانيسم را از تجربهي وحدت محروم ميگرداند!!؟
گاهي انديشيدهام كه براي نورچشمان نيامده و نديده نگارش كنم، با عنوان قلمبهي "تصحيح اللغات". به نظرم اين بد نيست. ولي اشكالي كه دارد اين است كه دامنهي اغلاط را محدود و منحصر به الفاظ و كلمات ميكند؛ حال آنكه انسان در ابعاد فوقالعاده گستردهاي اسير اشتباه است؛ اسير غلط زندگي كردن است!
براي اينكه خيلي رودهدرازي ـ در گفتن و شنيدن ـ نكنيم، به اين نكتهي كلي و اساسي توجه داشته باشيم كه در حال حاضر آنچه را ما به عنوان شخصيت و هستي رواني براي خويش متصوريم مبتني بر وهم و خيال است؛ مبتني بر يك كابوس تمام عيار است! و زيستن براساس توهم بدان معنا است كه هستي و زندگي ما يك راه و روال غلط را برگزيده؛ و هميشه و در تمام ابعاد در اين مسير توهمي، و با ابزارهاي توهمي زندگي ميكند و پيش ميرود!
چون پايه غلط است، هر چيز مبتني بر آن نيز غلط است! توجه به اين نكته كلي ما را از وارد شدن به حيطهي جزييات بينياز ميگرداند! ... همهي اين غلط كردارها و غلط گفتارها و روابط غلط زير پوشش "همالكاذبون" آمده است! بزرگترين..و (پسرجان... (به خودم ميگويم) در اين زمينهها و روابط كلمهي بزرگ و كوچك"؛ و عليالخصوص كلمهي "بزرگتر و كوچكتر" را بكار نبر! چند بار به تو (يعني به خودم) حالي كنم كه هيچ شبحي از شبح ديگر، هيچ غولي از غول ديگر نه بزرگتر است و نه كوچكتر!!) پس بگويم "نيرومندترين"... (حالا راضي شدي!؟) ـ (به خودم ميگويم!) محرك و بنزين لازم براي استمرار حركت يك ماشين توهمي، "خشم" است! (و به بدبختي خودت انسان توجه كن: اصل ماشين يا اصل بنا و ساختمان توهمي، خيالي و هيچ و پوچ است! ولي براي گردش چرخهاي همين ماشين پوچ ابليسي و اين ميراث شوم آباء و اجدادي، لاجرم من در لابلاي دندهها و پرّههاي آن پيچانده ميشوم، حركت ميكنم، و پيش ميروم و ميروم تا عاقبت اسير يك مقدار ارتباطات و فعل و انفعالات درهم پيچيده و به همگره خورده ميشوم! در جريان اين حركات وابسته و زنجيرهاي اساسيترين تغيير در ساختار ارگانيسم تبديل انرژي پاك، زيبا، كلي، ريشهدار و متقن عشق است به انرژي جزيي، تكه تكه، تيره، ملول، و منقبض!
آنگاه به تبع اين تغيير بنياني، تغييرات ديگر حادث ميشود. اساسيترين اين تغييرات بنياني جابجايي و تغيير نقش و ماهيت انرژي است! ابتدا حركت انرژي نيرومند عشق در خدمت راه بردن ارگانيسم است. ولي بعد از شكل گرفتن توهمي و تصوري "شخصيت"، آن انرژي زيبا و نيرومند به خدمت حفظ و راه بردن يك ساختمان خيالي و توهمي درميآيد! (و همهي اين تغييرات و فعل و انفعالات به تبع تغيير نقش و وظيفهي انرژي حادث ميشود!)
يكي از اساسيترين تغييرات تبعي اين است كه انرژي عشق براساس عقل و خرد كمك ميكند به راه بردن صحيح و مفيد ارگانيسم. ولي بعد از تغيير و تبديل انرژي عشق به انرژي خشم، نقش و هدف اين انرژي، راه بردن يك ساختمان خيالي و توهمي است! و اين (براساس قانون "انطباق") يك ضرورت اجتنابناپذير است! در ارتباط با يك پديده و يك هستي واقعي، آنچه به كار راهبري آن پديده ميآيد، عقل است؛ خرد و بينش است. اما براي حفظ و اداره و پيش بردن يك ساختار بنياداً توهمي، جز توهم چه چيز ديگر ميتواند وسيلهي متناسب باشد؟! اداره ساختماني كه بر توهم بنا شده جز توهم چه چيز ديگر ميتواند باشد! به اصل "انطباق" صحيح و متناسب خيلي دقيق، عميق و به شكلي وسيع توجه كن! اين توجه بسياري از مسايل حتي اساسي را حل ميكند! توجه داشته باش كه اگر پاسخ متناسب با سؤال نباشد؛ يا به عبارت ديگر اگر پاسخ متناسب با چالش نباشد محال است كه مسأله ـ هر مسألهاي كه ميخواهد باشد ـ حل بشود! قبل از هر حركتي سعي كن پاسخ متناسب با چالش يا مسألهاي را بيابي! وقتي اين پاسخ متناسب را يافتي، خودت را به آن وابگذار! آن تناسب كار خودش را ميكند!
۱ نظر:
سلام من این متن رو دوبار با دقت خواندم خیلی جالبه امادر آخرین خط از پاراگراف دوم که گفته شده " و این توقف هدف یکی از شیطانی ترین و مخرب ترین کیفیت ها از ارگانیسم است " منظور از توقف هدف چیست ؟ نمی دونم اصلا" میشه سوالی مطرح کرد ؟
ممنون از نگاه متفاوت شما.
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس از قسمت "انتخاب يک هويت" گزینهٔ "نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید.
سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً فقط درباره این یادداشت بنویسید. برای امور دیگر از صفحهٔ تماس استفاده نمایید.