در نيمههاي وبلاگ قبل بار ديگر دچار نسيان شدم. و رشته از دستم دررفت. و وقتي درميرود، گرفتن و برگرداندنش به اندازهي يك بزغالهي از شيرگرفته، مشكل است! بله؛ يك ساعت شد كه كلنجار رفتم تا گرفتمش! و حالا تازه به يادم آمد كه چه ميگفتهام! روشن ساختن موضوعي كه گفتهام، بسيار ضروري است! نميدانم به مناسبت چه موضوعي بود كه از ذهنم گذشت كه به يكي از اساسيترين تغييراتي بپردازم كه بعد از حاكميت هويتفكري بر هستي ارگانيسم حادث ميشود! انسان از بس بدبختيهاي عظيمي را از سر گذرانده، نسبت به نيش بسياري از مصيبتها و فاجعهها كرخت شده و آزارشان را حس نميكند! آزاردهندگي، اهميت صدمه و آسيب خود را از دست ميدهد ـ و انسان اصولاً متوجهي اين بعد از فاجعهي زندگي و هستي خويش نميگردد!
از مرحلهي سنياي به بعد انسان به معناي واقعي كلمه از درون پوك ميشود. و به عبارت ديگر، بعد از حاكميت الفاظ انسان فاقد هستي معنوي به معناي واقعي است. زندگي از لحاظ ارتباط با انسان، خشك و تهي از معنا و جوهر است! (نه؛ اشتباه گفتم: زندگي جوهر و معناي خود را دارد؛ چيزي كه هست انسان ابزار مرتبط بودن با آن را از دست ميدهد) ـ و چنان ميشود كه گويي انسان به لحاظ معنوي يك گياه خشك را با كيفيت تفاله و نواله ميخورد!!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس از قسمت "انتخاب يک هويت" گزینهٔ "نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید.
سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً فقط درباره این یادداشت بنویسید. برای امور دیگر از صفحهٔ تماس استفاده نمایید.