رضا بی‌غدد!


    قبلاً اين قرار را با يكديگر داشتيم كه هنگام طرح هر سؤال و مسأله بايد اين موضوع در نظر گرفته شده باشد كه در طرح آن سؤال و مسأله خاص چه فايدتي (از لحاظ گسترش شناخت و آگاهي) وجود دارد.


    به‎نظرم حالا كه روي پاي خودمان ايستاده‎ايم ـ يا قرار است باشيم ـ بهتر است چنان سؤالي را مستقلاً و در باطن خود مطرح كنيم ـ به‎علاوه‌ي يك بعد و مسأله و موضوع جديد. بعد جديد اين است كه ببينيم موضوع خاصي كه مطرح مي‎كنيم، علاوه بر بعد فايدت آن، چه ارتباطات و وابستگي‎هايي با رشته‎ها و ديگر مهره‎هاي اساسي هويت فكري دارد. (اينها را نيز در باطن خودت پيدا كن.) مثلاً اينكه در اعمال و رفتار من يك كيفيت اجبار و عدم آزادي وجود دارد؛ و تمام هستي‎ام آميخته به نوعي دغدغه، كراهت، ملالت و ناراحت بودن است؛ و رفتارها و زندگي من هميشه اسير ناشادي و ترس است؛ از كدام ريشه يا ريشه‎هاي اساسي ساختمان هويت فكري نشأت گرفته است چه كيفيت‎هايي است؛ و خود اين كيفيت‎هاي تبعي چگونه و با چه مكانيسمي تشكيل ريشه يا ريشه‎هايي را مي‎دهد براي رشد شاخه‎هاي فرعي و تبعي جديد!!

    مي‎داني، همه‌ي اينها يعني گسترش شناخت و آگاهي نسبت به كلاف درهم پيچيده‌ي توهمي ساختار "خود"!

    ممكن است بگويي در شناخت وسيع و همه‎جانبه يك پديده‌ي توهمي فايدتي را نمي‎توان متصور شد! قبلاً هم گفته‎ايم: در شناخت جزييات؛ و همچنين شناخت نحوه‌ي عملكرد يك غول توهمي چه فايدت و ضرورتي وجود دارد؟! آيا درك همين يك موضوع اساسي كافي نيست كه تو عميقاً و با كيفيتي مستقيم و به‎طور حسي و باطني درك كني و تشخيص بدهي كه كل آن غول ـ خواه فوق‎العاده وسيع و درهم پيچيده باشد؛ يا كوچك، محدود و ساده ـ يك محصول و ساخته‌ي خيالي است؟! تو وقتي توهمي و خيالي بودن ساختمان "خود"، "من"، "هستي" و "هويت فكري" را در باطن خويش حس كردي، درك كردي؛ و دريافتي كه هيچ واقعيتي در آن "هستي" وجود ندارد؛ نه بزرگ و كوچك آن فايده و ضروت دارد؛ نه چگونگي تشكيل آن؛ نه علل و انگيزه‎هاي تشكيل آن؛ نه ريشه‎ها و نه محصولات تبعي حاصل از آن، و نه هيچ موضوع تبعي مرتبط با آن ضرورت دارد!

    شناخت ريشه‎ها و تبعات، و همچنين چگونگي و نحوه‌ي تشكيل و عملكرد فعلي آن؛ و همچنين شناخت گستردگي و پيچيدگي آن كار درك اين معنا را سهل مي‎‎گرداند كه چگونه ذهن در يك تجربه‌ي منفي و برخورد و نگرش "احتما"يي مي‎تواند يكباره در بيرون از كلاف و زنجير "خود" قرار گيرد.

    درست است كه ذهن من به اين ادراك عقلي رسيده است كه "خود" ـ با تمام تبعات و ريشه‎ها و شاخه‎هاي جوانه‎زده از آن و محصول آن؛ و با كيفيت‎ها و عادت‎ها و خصوصيات آن مبتني بر وهم و خيال است؛ ولي چگونه است كه با وجود اين ادراك، ‌ذهن باز هم آن بازي توهمي را ـ به عنوان يك واقعيت ـ استمرار مي‎دهد؟!

    يكي از علل اساسي اين امر، حاكميت يك مقدار عادت‎ها است بر عملكرد ذهن. و به كار بردن واقعي يا توهمي بودن در مورد عادت، بي‎وجه و بي‎معنا است! ذهن من عادت كرده است به حركت و نوسان در گذشته و آينده! و اين امر در اصل موضوع، يعني در اينكه نوسان و حركت در گذشته و آينده با هدف حفظ و استمرار حيات يك پديده واقعي است يا توهمي، چندان ـ يا شايد اصلاً و مطلقاً ـ تأثيري در موضوع ندارد! به اين معنا كه وقتي ذهن عادت به حركت و نوسان در زمان كرد، لاجرم و به طرزي اجتناب‎ناپذير "خود" را مي‎انديشيد؛ "خود" را متصور مي‎شود. در اين صورت درك اين معنا كه "خود" غير واقعي است؛ علي‎السويه است! مهم عادت به زمان‎مندي ذهن است!

    پس رفع اين عادت ـ عادت به زمان‎انديشي ذهن ـ حكم كشيدن يكي از ستون‎ها را دارد از زير بناي "خود" يا "هويت فكري و توهمي"!

    تو فقط همين يك عادت و همين يك حركت (زمان‎مندي) را از ذهن سلب كن؛ در آن صورت مي‎بيني حيات كاذب "خود" ديگر استمرار ندارد ـ بي‎آنكه ذهن مستقيماً به چگونگي زوال "خود" انديشيده باشد! (اين يك نمونه روشن و قابل درك است از انواع برخوردهاي منفي، "احتما"يي و غير مستقيم با مسأله‌ي "خود"!)

    پديده‎اي كه هيچ واقعيتي در آن نيست با هيچ تدبير، چاره، برخورد و انديشه‌ي مثبت قابل رفع و زوال نيست! حتي با اين انديشه كه ذهن انديشيده است كه "خود" وجود ندارد، خودش را درگير يك حركت، يك نگرش و يك برخورد مثبت كرده است! به نظر تو انديشه‌ي "خود وجود ندارد" يك برخورد و نگرش منفي است يا مثبت؟! به نظرم اين يك نگرش ظاهراً منفي و باطناً مثبت است ـ يك قدري هم شباهت به لطيفه يا تمثيلي دارد كه شايد يك يا چند بار به مناسبت‎هايي آن را نقل كرده‎ام. در كوچه‌ي ما، يا شما، پسري بود به نام رضا. بالاي ابروي چپ، روي پيشاني‎اش يك غده بود. بچه‎ها و همبازي‎ها از كودكي او را "رضا غدد" مي‎ناميدند. بزرگ كه شد و دستش به جيب و دهانش رسيد مبلغي داد و با عمل جراحي غده را از پيشاني‎اش محو كردند. بعد از آن بچه‎ها او را "رضا بي‎غدد" صدا مي‎زدند. و او عصباني مي‎شد كه "فلان فلان شده‎ها، من كلي خرج كرده‌ام تا اين غده‌ي لعنتي را از روي پيشاني‎ام برداشته‌ام؛ و شما هنوز آن را در مورد من به كار مي‎بريد؟!" و بچه‎ها جواب مي‎دادند: ما كه نمي‎گوييم تو غده داري. ما مي‎گوييم "رضا بي‎غدد"! به يك معنا بچه‎ها راست مي‎گويند. و در جواب اعتراض و دشنام او مي‎گفتند مگر ما گفته‎ايم "رضا غده دارد!"؟ مگر ما گفته‎ايم "رضا غدد"؟، گفته‎ايم "رضا بي‎غدد!" و رضا مي‎گفت: "نه. اين درست نيست. پيشاني من با پيشاني احمد چه فرقي دارد؟! چرا به او نمي‎گويند: "احمد بي‎غدد!"، به او مي‎گويند احمد. به من هم بگوييد رضا. ...نه بي‎غدد؛ نه با غدد!

    به يك معنا و برچسب ظاهري "رضا بي‎غدد" يك عبارت منفي است. ولي آيا با "رضا" يا "احمد" يا "محمود" تفاوت ندارد؟!

    ما بايد به مرحله‎اي از ادراك حسي و باطني برسيم كه خود را حسن و جعفر و عباس "بي‎غدد"؛ جعفر بدون "هويت فكري" متصور نشويم! فقط بگوييم "جعفر"؛ نه "جعفر بي‎غدد"!  آخر "جعفر" فرق مي‎كند با "جعفر بي‎غدد"؛ فرق مي‎كند با "جعفر" بي‎هيچ كنيه و برچسب تشريفاتي!

    و جعفري كه ابتدا "جعفر غدد" يا "جعفر هويت فكري" است؛ و سپس "جعفر بي‎غدد" يا "جعفر فاقد هويت فكري" خطاب مي‎شود فرق مي‎كند با "جعفر"!

    مي‎داني مسأله چيست!! از كودكي جامعه يك توبره‌ي گل و گشاد (بلانسبت) به گردن افراد خود آويزان كرده است ـ به نام "شخصيت"، "هويت" و "هستي"! در هر رفتار و رابطه‎اي،‌ چيزي، تصويري، و ظاهراً صفتي رواني و معنوي در آن انداخته است! و آن را بسيار سنگين كرده است! حالا نهايت لطف درخواستي من از تو اين است كه مرا جعفر خطاب كني؛ نه جعفر ترسو يا جعفر شجاع؛ نه جعفر خسيس يا جعفر سخاوتمند؛ ‌نه جعفر حقير يا جعفر متشخص!

    ولي تو، به علت مزمن در گفتن "جعفر غدد"، مرا از روي لطف "جعفر بي غدد" خطاب مي‎كني! و اين ظاهراً و لفظاً با قبل از آن فرق كرده. "جعفر" فرق مي‎كند با "جعفر بي‏غدد"! "جعفر" فرق مي‎كند با "جعفر حقير" يا "جعفر متشخص"!

    اگر به مرحله‎اي از ادراك و احساس رسيدي كه بگويي "جعفر"، جعفر مطلق؛‌ بدون "جعفر حقير" يا "جعفر متشخص"؛ جعفر مطلق ـ جعفر بدون ترسو يا شجاع؛ بدون "جعفر بزدل" يا "جعفر شيردل و امير ارسلان..."!

    پس اين صحيح نيست كه اول پيش خودت بينديشي "جعفر بزدل"؛ و سپس به خودت بگويي يا با خودتت بينديشي كه "جعفر ترسو يا بزدل" نيست!


۱ نظر:

ناشناس گفت...

سلام ازاينكه موفق به خواندن نظرات ارزشمند آقاي مصفا شدم خداراسپاس ميكنم.ولي مراقب هستم كه مصفا زده نشوم.

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس از قسمت "انتخاب يک هويت" گزینهٔ "نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید.
سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً فقط درباره این یادداشت بنویسید. برای امور دیگر از صفحهٔ تماس استفاده نمایید.