هویت


    من بر اين باور بوده‎ام و هستم كه در حال حاضر جِرم، ريشه، ماده و خلاصه علت رواج پديده‎اي توهمي، تصوري، پوك و تهي از هرگونه واقعيت، حاكميت انرژي خشم است بر ذهن! (تا اينجا حاشيه‌ي اصلاحيه بياوريم. نسبت به موضوع حساسيت عجيبي دارم ـ ومعذلك خود نادانم آن را به كار مي‎برم. آن اين است كه مي‎گويم "من بر اين باورم..." تو يك چيز را آنگونه مي‎بيني كه اين درخت‏ها و كوه‎ها را و يا چيزي را آنگونه حس مي‎كني كه هوا و آب سرد را. در اين زمينه‎ها نمي‎گويي "من با دريا عقيده دارم كه..." آيا من مي‎توانم نسبت به چيزهايي كه نفياً يا اثباتاً مي‎گويم چنان يقين داشته باشم كه نسبت به اين درخت‎ها يا نسبت به سردي هوا؟!)

    به هر جهت، حالا مي‎خواهم براي "خودباختگي" در ساختار هويت فكري نقش چنان اساسي قايل بشوم كه براي "خشم" قايلم!

    چند بار اين فرض را متذكر شده‎ام: اگر تمام انسان‎هاي كره زمين (دور از جان) بميرند و تو يك نفر باقي بماني، در يك آن، "هويت فكري" از ذهن و انديشه‎ات حذف مي‎شود؛ و تو مي‎ماني و اصالت و فطرتت!

    علت اين تحول يكباره چيست؟! اين است كه كسي باقي نمانده تا تو نسبت به او خشم بورزي! ولي از طرف ديگر مي‎توانيم اين را هم بگوييم: هويت فكري بلادرنگ از ذهن تو حذف مي‎شود زيرا قضاوت‎كننده‎اي براي هويت فكري باقي نمانده است! به عبارت ديگر كسي يا موضوعي باقي نمانده است تا تو نسبت به او "خودباخته" بماني!

    بله، خودباختگي در ساختمان هويت فكري و در استمرار آن نقش اساسي دارد. ولي در آخرين تحليل ميل ارضاي خشم است كه تو را درگير سوداگري هويت فكري ـ به عنوان وسيله‌ي ارضاي خشم ـ نگه مي‎دارد. اگر خشم نباشد براي "خودباختگي" جايي و ضرورتي باقي نمانده است!

    اين سؤال را هم مطرح كنيم: افراد بيشتر دغدغه‌ي اين را دارند كه خودشان به صورت نوعي "اتوريته" درآيند؛ و افرادي را "خودباخته" خويش نگه دارند؛ يا بيشتر ميل خودباختگي دارند ـ نه "اتوريتگي"؟!

    (مي‎پرسي ـ و حق داري بپرسي ـ زيرا با هم قرار گذاشته‎ايم ـ كه فايده طرح اين سؤال ـ و هر سؤال ـ و روشن شدن آن ـ چيست؟!!)

    انسان هويت فكري در هيچ زمينه‎اي نيست كه يكدله باشد؛ كه اسير ترديد و تضاد نباشد! اين انسان به طور عجيبي قاطي كرده است. هم ميل دارد ديگران را مطيع و خودباخته نسبت به خويش نگه دارد؛ زيرا اين كار احساس نوعي احساس توانايي به او مي‎دهد ـ همانطور كه به طرفي كه خودباخته است احساس ناتواني مي‎دهد!

    انسان هويت فكري كسي است كه در بياباني ظلماني و هزار راهه‌ي توهمات گم شده؛ و نمي‎داند چه هست؛ كجا هست؛ چرا هست؛ مي‎خواهد با زندگي خويش چه كند؛ ‌مي‎خواهد به كجا برود؛ چگونه بايد برود؟! هويت فكري هم مبتني بر توهم است و توهم مترادف است با تيرگي و ظلمت. و هم اين توهمات هزار رنگ و هزار جور متضاد و خلاف يكديگرند! و انسان در چنين كلافي كه به عنوان "هستي رواني" براي خويش ساخته (يا ديگران برايش ساخته‎اند؛ فرق نمي‎كند) گير افتاده؛ و نمي‎داند چه كند؛ به كجا برود!

    حال اگر خود را به صورت يك "اتوريته" درآورد؛ و عده‎اي افراد بدون تأمل بر هويت او مهر تأييد بزنند و هويت او را امضاء كنند؛ و با اين مهرها و امضاها از او يك اتوريته بسازند، او ديگر چندان ضرورتي نمي‎بيند كه از خودش بپرسد چه هست؛ آنچه هست چه ماهيتي دارد؛ به كدام سو مي‎رود؛ آيا در روشنايي حركت مي‎كند يا در تاريكي! او فقط به اين دل خوش است كه "يك كسي" هست؛ يك شخصيت مقبول اجتماعي دارد! (هويت فكري چيزي بيشتر از اين نمي‎خواهد) وقتي هزار مهر تأييد بر هويت من خورد، با اين تأييدها و مهرهاي لفظي دچار نوعي سرمستي و منگي و ناهشياري مي‎گردم ـ بي‎آنكه ضرورتي براي خيره شدن نسبت به هويت خويش احساس كنم؛ يا ماهيت آن را زير سؤال ببرم! من از اول برون ريشه، و وابسته به بروني‎ها بار آمده‎ام. و هر چه بيشتر بروني‎ها را داشته باشم، بيشتر منگ و كرخت و سرمست مي‎شوم!

    و توجه داشته باشيم كه مهر و امضاي تأييد، و از من يك اتوريته ساختن ـ به عنوان يك دارايي بروني ـ همان نقشي را دارد كه ثروت و زمين و منصب!

    انسان‎هاي "خوباخته" هم با تأييد و امضاء و مهر زدن پاي هويت ديگري، انگار (از طريق "همگوني"؛ يا identification) با آن شخص معتبر و اتوريته‌ي "هم هويت" شده است؛ انگار در هويت او صاحب يك مقدار سهام شده است! با اين سهيم شدن و "هم هويت شدن"، او هم ديگر ضرورتي نمي‎بيند كه شخصيت "هستي" و هويت خود، و ماهيت و چند و چون آن را زير سؤال ببرد!

    يك وقت بود كه اين براي من يك سؤال بود كه چرا اعضاي فلان حزب را بيشتر جوان‎هاي حتي زير بيست سال تشكيل مي‎دهند. بعد متوجه شدم علتش اين است كه سن جواني سني است كه هر فرد بايد هويت خود را تعيين و به جامعه عرضه كند؛ به پدر و مادر و به قوم و خويش عرضه كند! خوب، وقتي من انسان غير معروف ـ كه نه تحصيلات عاليه دارم، نه از فاميل سرشناسي هستم، نه پول زيادي دارم ـ خودم را عضو و وابسته به فلان حزب كردم، از همين عضويت و وابستگي نوعي هويت براي خودم متصور مي‎شوم؛ و آن را به ديگران نيز عرضه مي‎كنم! دختر خانمي را مي‎شناختم كه از هفده سالگي عضو يك حزب بود. ديگر او را نديدم تا بيست و هشت‎سالش شده بود! يك روز او را ديدم. پرسيدم هنوز عضو آن حزب هستي؟! گفت: اي آقا، از ما ديگر اين بازي‎ها و مشغوليت‎ها و دلخوشي‎ها گذشته است!

    از او پرسيدم: راستي آن حزب چه مي‎گفت؛ حرف و مرام و مقصدش چي بود؟!!

    بله، علت اينكه ما انسان‎هاي خودباخته از اين جور چيزها يك شأن و مكتب و مقام و فلسفه و ايدئولوژي بزرگ و چون و چراناپذير مي‎سازيم، اين است كه مي‎خواهم از طريق "همگوني" يا "هم‎هويتي" براي خودمان يك هويت چون و چرا ناپذير بسازيم!

    و جز اين كار چه چاره‎اي داريم؟!

    و همه‌ي اين بدبختي‎ها، سرگرداني‎ها، گم شدن در پهنه‌ي وسيع و ظلماني زندگي، و ندانستن اينكه بالاخره بايد به كدام سويي بروم، از اينجا آب مي‎خورد كه جامعه‌ء بي‎رحم از كودكي به من القا كرده است كه بايد يك هستي و هويت رواني داشته باشي. (و اين "هستي" و "هويت"، اعتباري است؛ ساختهء نيازهاي خود جامعه است ـ نه آن چيزي كه خداوند به عنوان هستي فطري در نهاد من انسان قرار داده!)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس از قسمت "انتخاب يک هويت" گزینهٔ "نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید.
سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً فقط درباره این یادداشت بنویسید. برای امور دیگر از صفحهٔ تماس استفاده نمایید.