"بنشينم و صبر پيش گيرم دنبالهٔ كار خويش گيرم"
با كلامي از او آغاز ميـكنيم: «اينـها شاعر نيستند؛ اينها فقط دورخيز ميـكنند، دورخيز دارند، نه پرش».
اين منحصر به شعر نيست. جامعه ترتيبي ميدهد كه سراسر زندگي افراد در تمام زمينهها ماهيت دورخيز دارد! كاري كه امروز درگير آن هستم نوعي دورخيز است براي اينكه فردا بپرم! ولي فردا هم نميپَرَم! هزارها ديروز به خودم گفتهام "من حقيرم. ولي فردا متشخص خواهم شد." «حقارت» نوعي دورخيز است كه مرا به نوعي شبهحركت و شبهپرش واميدارد؛ ولي هرگز خود پرش نيست ـ و نميتواند باشد. هنگامي كه پرش به معناي واقعي تحقق يابد، بازي سرگرمكننده و دلخوشانهٔ «هويت» به پايان خود رسيده است! و من همانقدر از پايان آن وحشت دارم كه از مرگ!
پس من تمام عمر بايد در حال دورخيز باشم تا بازي ادامه يابد!
(من باب تبصره: اصولاً اين بازي پرش ندارد! همهاش دورخيز است! جز با دورخيز بازي هويت معنايي ندارد!)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس از قسمت "انتخاب يک هويت" گزینهٔ "نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید.
سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.
» لطفاً فقط درباره این یادداشت بنویسید. برای امور دیگر از صفحهٔ تماس استفاده نمایید.